علوم سیاسی |
کانت مباحث خود را عموماً با تقسیمات دوگانه به پیش میبرد. یکی از تفکیکهای مهم او در کنار دو بخشیهای نومن –فنومن، حساسیت- فاهمه و....، تفکیک ماده و صورت در شناسایی است که به قول پیتن «کل نقد عقل محض می تواند به عنوان تحلیل تجربه ما به عناصر صوری و مادی آن توصیف شود» ( 1970, p.138 ). از نظر کانت «در هر مفهومی باید میان ماده (matter ) و صورت (from ) را تفکیک کرد، ماده مفاهیم [راجع است به] متعلق و عین (object ) و صورت آنها، کلیت است» ( 1992, p.589 ). به دیگر بیان، مادة اندیشه، آن محتوایی (content) است که در مورد آن میاندیشیم و صورت مفهوم، آن است که آن را تصور میکنیم (conceive). کانت در جایی دیگر چه بسا ملهم از ایده ماده و صورت ارسطویی میگوید: «ماده عبارت است از امر تعین پذیر و صورت عبارت است از تعین امر تعین پذیر» (A.266 = B.322). ماده و صورت متعلق و موضوع شناخت، به دوگانگی فاعل شناسا (فعالیت اندیشیدن) و متعلق (انفعال از ناحیة حساسیت) قابل ارجاع است؛ چون متعلق، از مادة شهود ساخته میشود و به وسیلة صورت مفهوم، تعین مییابد؛ به بیان دیگر، ماده و صورت با متعلق و فاعل شناسا تناظر یک به یک دارند؛ زیرا ماده داده میشود و صورت، اندیشیده میشود یا میتوان گفت: صورت، نتیجة فعالیت عالم اندیشنده است و ماده، نتیجة پذیرندگی شهود (A.75، یاسپرس، 1372، ص85). البته، خود شهود هم از جهتی دارای جنبة مادی (= احساس) و صوری (= زمان و مکان) است (B.34). به طور کلی، هر عنصر صوری از آنجا که معلول سرشت اذهان ما و محصول تفکر محض است که البته، در موقع (occasion) ادراک حسی به فعلیت در میآید، به طور پیشینی قابل شناسایی است اما عنصر مادی امری پسینی است. نکتة دیگر، اینکه ماده و صورت مفاهیمی هستند که عقلاً تمایزپذیرند ولی «سخت ناگسستنی (inseparable) میباشند» (A.266 = B.322). کانت لزوم معرفتشناختی این دو عنصر را این گونه مورد تأکید قرار میدهد که «اندیشة بدون شهود، بیمحتواست و شهود بیمفهوم، کور». پس ماده یا شهود به خودی خود نادقیق، نامعین، بیمعنا و کور است و یک امر آشوبناک و درهم است و در عین بیواسطگی، مانند نبودن است؛ از دیگر سو، مفهوم و صورت هم بدون شهود میانتهی و بیمحتواست و این شهود است که به اندیشه، معنای عینی میدهد (Shrauder, in Wolf 1968 ,p.249). کانت و زیبایی شناختی کانت اولین فیلسوفی است که عقل را در معرض محاکمه قرار می دهد و نتیجه این به محکمه فرا خواندن عقل در داد گاه کانت نقد عقل محض نقد عقل عملی و نقد قوه حکم می باشد کانت در نقد عقل محض به حس استعلایی تحلیل استعلایی و دیالکتیک استعلایی می پردازد که در حس استعلایی بحث مکان و زمان را منظور نظر دارد در تحلیل استعلایی به مقولات دوازده گانه می پردازد و مساله عینیت را مورد بررسی قرار میدهد در دیالکتیک استعلایی مسائلی چون نفس تعارضات عقل درباره جهان و وجود خدا را در نظر دارد در عقل عملی مساله اختیار انسان متعلق اندیشه اوست کانت در نقد سوم خود به زیبایی شناسی و نظریه ذوق می پردازد که موضوع نوشته حاضر است کانت درهر سه اثر خود به دنبال یک صورت یا یک قوه برتراست برای احساس لذت و الم درنقد قوه حکم برای قوه شناخت درنقد عقل محض و برای قوه میل درنقد عقل عملی بدین معنی که در نقد اول اصول ما تقدمی را وضع می کند که ما در یافت مکانیکی از عالم به دست بیاوریم در نقد دوم شرایط ماتقدمی را تمهید می کند که عمل اخلاقی ما تحقق پیدا کند و تحقق آن بستگی به طرح مساله غایت در فلسفه اخلاق اش دارد اعم از اینکه مطلق یا نسبی است این دو نقد همچون دو خط موازی هستند که یکدیگر را قطع نمی کند و سوالی که پیش می آید آن است که چگونه اعمال اختیاری ما در حوزه اخلاق از سر اختیار در حوزه طبیعت که قوانینش جبری است تحقق پیدا می کند؟ در راستای این پرسش نقد سوم متولد می شود که نوعی سازگاری و پیوند به دست می دهد که گذر از تفکر نیوتنی به تفکر اخلاقی است به تعبیر دیگر گذر از حوزه جبر به حوزه اختیار است بنابر نظر کانت در نقد سوم به شرحی که خواهد آمد عینیت حکم زیبا شناختی بر مبنای توافق همگانی است به عنوان مثال این سنگ به نظر من سنگین است بنابر قواعد نقد اول تبدیل می شود به این سنگ سنگین است که این دومی حکمی کلی و ضروری است اما درباره گزاره عدالت به نظر من خوب است بنابر قواعد نقد دوم تبدیل می شود به عدالت خوب است به تعبیر دیگر قاعده میشود اما درباره این جمله که این گل سرخ به نظر من زیباست بنابر اصول نقد سوم به قضیه این گل سرخ زیباست تبدیل میشود تا یک حکم زیباشناختی و ذوقی باشد که از کلیت برای همگان بر خوردار گردد در غیر این صورت حکمی زیباشناختی نکرده ایم در نقد سوم ما نمی گوییم این حکم تحلیلی است یا ترکیبی آنچه اعتبار این حکم را به دست می دهد توافق است کانت در نقد سوم قائل نیست که این حکم کلی یک قاعده است به معنایی که در نقد دوم مراد او بود زیرا تخیل زیر سلطه مفاهیم نیست و استقلال دارد استقلالی که کانت از آن به بازی آزاد تعبیر می کند بدین معنا که وقتی از فاهمه رها باشد بازی آزادانه دارد بحث اساسی دیگری که او طرح می کند در باره زیبایی آزاد و زیبایی وابسته است مراد او از زیبایی آزاد زیبایی است که بدون تفکر مفهومی ادراک میشود و عمدتا مربوط به زیبایی طبیعی است اما زیبایی وابسته نیازمند مفهوم سازی قبلی از یک شی است و زیبایی های هنری از این قسم اند تقسیم فلسفه از دیر باز و به گفته کانت به شیوه معمول به نظری و عملی می باشد کانت نظر به تقسیمات خود در باب عقل به نظری و عملی و مسائل مربوط به هر یک از این دو عرصه می نویسد اما فقط دو قسم مفهوم وجود دارد که پذیرای این همه اصول مختلف مربوط به امکان متعلقات خود هستند یعنی مفاهیم طبیعی و مفهوم اختیار جمعبندی کانت در فلسفة ابداعی خود، نتایج فلسفههای تجربهگرا و عقلگرا را نقاط عزیمت فلسفی خود قرار داده است. مسئل? کلیات و معقولات نیز از این قاعده مستثنا نیست، با این تفاوت که در مفاهیم تجربی و ماهوی، عمدتاً مباحث تجربهگرایان را بسط داده است اما در باب مفاهیم محض و مقولات (معقولات ثانیه)، در مسئل? منشأ حصول به موضع عقلیمسلکان و در مسئل? کارکرد معرفتشناختی به تجربهگرایان متمایل شده است. کلیت کانت با تفکیک مهم ماده و صورت شناسایی و ارجاع کلیسا به صورت، که فرد خود حاصل فعالیت عقلی است، ایدة لاک را مبنی بر دخل و تصرف داشتن و فعال بودن ذهن را در حصول کلیات عمق بخشید. کانت تحلیل و تدقیق خود را با افزودن مفهوم «مشخصه» (mark)، تحلیل (analysis) و تألیف (synthesis) گامی به پیش میبرد. کانت در انتقال به مرحلهای دیگر از نظریهپردازی، کارکرد قاعدهوار مفاهیم را به اعتبار صورت آنها مطرح میسازد. در این نگرش، مفاهیم به مثابه قاعدهها، کارکردها و فعالیتهایی لحاظ میشوند. مفاهیم تجربی به این لحاظ، قاعدهای برای تألیف کثرات حسی میشوند؛ قاعدهای که راهنمای قوة تخیل در تصور و تشخیص جزئیات و مصادیق خاص است. نظریة قاعدة همنهاد تخیل دانستن مفهوم، عبور از عنصر روانشناختی در نظری? هیوم بود؛ مبنی بر اینکه کلی، نام واحد و مشترک میان جزئیات است که در ما استعداد و آمادگی تشخیص و یادآوری مصادیق مشابه را موجب میشود. مجموعاً نظری? کلیات یا مفاهیم تجربی کانت، خواه در مرحلة تبیین با آموزههای انتزاع، مشخصهها و تحلیل و چه با پیش کشیدن نظریة کارکرد و قاعدة تألیف بودن مفهوم، نظریهای تجربهگرا باید محسوب شود.
[ سه شنبه 92/8/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
کتاب دکارت تا دریدا نوشته: پیتر سجویک ترجمه: محمد رضا آخوند زاده سئوالات میان ترم درس نظریه های جدید در علوم سیاسی
کتاب : از جامعه باید دفاع کرد .میش فوکو
سئوالات درس نظریه های جدید در علوم سیاسی-1 سئوالات درس نظریات جدید در علوم سیاسی-2 سئوالات درس نظریه های جدید در علوم سیاسی-3
[ سه شنبه 92/8/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
3- دیوید هیوم دیوید هیوم در سال 1711 در شهر ادینبورگ در اسکاتلند زاده شد. خانوادهاش دوست داشتند دیوید قاضی شود؛ اما او علاقه زیادی به ادبیات داشت. در آغاز برای کسب و کار به بریستول رفت؛ اما زود از آن دست کشید و به فرانسه رفت و به تحقیق و تفکر فلسفی پرداخت.ظرف سالهایی که در فرانسه گذراند، یعنی طی سالهای 1737-1734 اثر بزرگش به نام رساله درباره طبیعت آدمی را نوشت.هیوم در سال 1737 به اسکاتلند بازگشت و در آن جا اثر فلسفی دیگری منتشر ساخت. در سال 1745 درخواست کرد تا در دانشگاه ادینبورگ کرسی تدریس اخلاق و فلسفه روح را بر عهده بگیرد؛ اما درخواستش به سبب شهرتش به شکاکیت و الحاد رد شد. پس از یک سال تدریس خصوصی، به عنوان منشی یک ارتشبد به خارج رفت و تا 1749 به میهن باز نگشت. در این مدت، چند اثر فلسفی از او انتشار یافت که نام و شهرتی بلند برایش به ارمغان آورد.در سال 1752، هیوم کتابدار دانشکده وکلای مدافع در ادینبورگ شد و با خواهرش در شهر سکونت گزید. هیوم به یاری استفاده از آن کتابخانه، به نوشتن تاریخ انگلستان روی آورد و تا 1761 چندین جلد از آن را منتشر ساخت.وی در سال 1763 همراه ارل آوهرتفرد، سفیر بریتانیا در فرانسه، به پاریس رفت و مدتی دبیر سفارت بود. در پاریس با تعدادی از فیلسوفان بزرگ فرانسوی معاشرت داشت؛ اما پس از مدتی هیوم به لندن بازگشت. در آنجا 2 سال به معاونت وزیر برگزیده شد و در سال 1769 به ادینبورگ بازگشت.وی تأثیر زیادی بر فلاسفه بعد از خود مانند کانت بر جای گذاشت. هیوم، کلیه ادراکات بشری را به دو گروه تقسیم کرد: انطباعات و تصورات.منظور هیوم از «انطباعات» دادههای مستقیم حس و تجربه است. مانند اینکه چشم خود را باز کنیم و منظرهای طبیعی را مشاهده کنیم.مقصود وی از «تصورات»، تجدید همان ادراکات پس از قطع رابطه حسی مستقیم، به کمک تخیل و حافظه است. او سپس رابطه میان انطباعات و تصورات را به دو گروه تقسیم میکند: نسبت طبیعی و نسبت فلسفی.منظور هیوم از «نسبت طبیعی»، برقرای تداعی معانی بین دو تصور در ذهن است؛ به طوریکه با پدیدآمدن یکی دیگری نیز بلافاصله پدید آید.مقصود وی از «نسبت فلسفی»، رابطهای است که از مقایسه دو یا چند چیز با یکدیگر حاصل میشود، بدون آن که لزوماً ذهن از طریق پیوستگی و تداعی معانی از یکی به دیگری منتقل شود. هیوم «نسبتهای طبیعی» را به سه گروه تقسیم میکند:
در هر سه کیفیت یاد شده این ویژگی وجود دارد که تصور آنها به واسطه نیروی طبیعیِ تداعی و پیوستگی، به دیگری میانجامد. و براساس طبیعت یا عادت، تصور یکی تصور دیگری را در ذهن ایجاد میکند. هیوم بر آن است که پیوند طبیعی یادشده در میان تصورات باید به جهان ذهن و ادراکات محدود شود و نباید آن را به جهان خارج نسبت داده و بگوییم همین روابط میان موجودات خارجی نیز وجود دارد. هیوم «نسبتهای فلسفی» را به هفت گروه تقسیم میکند:
هیوم سپس میگوید که هر یک از نسبتهای فلسفی هفتگانه بالا، از دو حال خارج نیستند:
به تصریح هیوم، تکرار پیاپی و مستمر پدیدههای روزمره، مسئول پیدایش «نسبت اینهمانی»، «نسبت زمانی و مکانی»، و «نسبت علت و معلولی» در ذهن ما هستند.مثلاً با تجربه آتش، گرما را هم احساس میکنیم و تکرار این تجربه موجب میشود که با دیدن آتش انتظار پیدایش حرارت در ذهن ما ایجاد شود. بنابراین رابطه علیت چیزی جز تداعی معانی و انتظار ذهنی ناشی از تکرار تجربه و تعاقب یا تقارن مستمر نیست.بر این اساس، هیوم رابطه علیت را چیزی جز عادت ذهنی نمیداند که در اثر تجربه پیوستگی زمانی-مکانی مکرر دو رویداد حاصل میشود. هیوم اظهار میدارد که رابطه علیت نه امری بدیهی و شهودی است، و نه امری مبتنی بر برهان عقلی؛ بلکه قاعدهای تجربی است و برای اثبات تجربی بودن این قاعده میگوید: علتها و معلولها توسط دلیل عقلی شناخته نمیشوند و تنها از راه تجربه کشف میشوند ازینرو هیچگونه پیشبینی قطعی و ضروری درباره حوادث آینده نمیتوان داشت هیوم میکوشد شواهدی بر نفی رابطه علیت گرد آورد. او دراینباره مینویسد: اگر چیزی بر کسی که دارای قوت عقلی بسیار است مکشوف گردد، چنانچه آن چیز کاملاً برای او تازگی داشته باشد، حتی با آزمایشهای دقیق بر روی کیفیات محسوس آن، نمیتواند چیزی از علتها یا معلولهای آن به دست آورد.... آدم، که بنابر فرض از آغاز عقل کامل بوده، هرگز نمیتوانست با ملاحظه سَیَلان و لطافت آب، عَرَقکنندگی آن را استنباط کند و یا با مشاهده نور و حرارت آتش دریابد که او را میسوزاند. هیوم در رسالهای نوشت که هرگونه استدلال استقرایی بر بنیاد مفهوم علیت است و از سوی دیگر خود این مفهوم بر معیار استقراء است؛ یعنی همه? نتیجهگیریهای تجربی بر بنیاد این فرض شدهاست که آینده همانند گذشته است و از اینرو همه بستگیهایی که امروز و یا در گذشته میان وقایع یافتهایم، در آینده نیز در کار خواهند بود و علتهایی که در گذشته معلولهایی را در پی آوردهاند، در آینده نیز چنین خواهند کرد. هیوم، با این که تجربه را تنها تکیهگاه نامید، استفاده کردن از تجربه برای استوار کردن اصول کلی را رد کرد و با استدلال نبود تجربه از آینده، بنیاد علیت را تعمیم ناروا نامید. افتادن سنگ را به زمین بارها تجربه کرده ولی هیچوقت تجربه نکردهای که همیشه به زمین میافتد. زمین را و سنگ را میبینی و افتادن آن را درک میکنی، اما نیرویی را که سنگ را به سوی زمین میکشاند، درک نمیکنی. تو هیچوقت خود آن قانون را تجربه نکردهای. تجربه فقط آن بودهاست که چیزها به زمین میافتد. یقین داری سنگ میافتد، چون بارها این رویداد را دیدهای؛ عادت کردهای که این دو با هم باشند، و آنگاه حکم بر قانون میکنی. هیوم، در مثالی دو گوی بیلیارد را به کار برد، اگر یک گوی سیاه غلتانده شود و به گوی سفید ایستا برخورد کند، گوی سفید به حرکت در میآید. در این مورد، معمولاً حکم به علیت میشود؛ یعنی ضربه گوی سیاه علت حرکت گوی سفید دانسته میشود. هیوم استدلال کردهاست که حرکت گوی سفید تجربه شدهاست اما علت واقعی به حرکت درآمدن آن تجربه نشدهاست؛ در واقع حکم علیت برای این بودهاست که رویدادی در پی رویداد دیگر رخ دادهاست؛ اما علیت آزموده نشدهاست. هیوم تأکید کردهاست که انتظار آمدن چیزی در پی چیزی دیگر، در خود آن چیزها نیست؛ بلکه در ذهن آدمیاست. انتظار حرکت گوی سفید در برخورد با گوی سیاه، نه ذاتی؛ بلکه اکتسابی است. همچنان که گذشت هیوم جوهرروحانی یا نفس و یا خود را انکار می کند هیوم مدعی است که خود چیزی جز مجموعه ای از ادراکات مختلف نیست که با سرعتی باورنکردنی جانشین یکدیگر می شوند ودر جریان و حرکتی دائمی هستند.وچون ما در بارهی جهان خارج از ذهن چیزی نمی توانیم بگوییم خدا را نیز انکار می کند و براهین خدا شناسی را رد می کند . " هسته ی اصلی اندیشه ی هیوم این است که هر گونه شناختی که از مرز توصیف ساده ی داده های حسی تجاوز کند تنها از آن لحاظ دارای ارزش است که ما نمی توانیم عادتا از ضرورت آن احتراز کنیم ؛ اما این نه بدان علت است که این گونه تصورات آگاهی تازه ای در باره ی واقعیت جهان و چگونگی آن به ما می دهد .از دیدگاه هیوم ارزش هر گونه شناختی تنها بسته به ارزش عملی آن است."[1] از نظر هیوم مفهوم " خدا" به معنای موجودی بی پایان،عالم مطلق، قادر مطلق ...تا بدان جا که ما می توانیم تصور کنیم چیزی جز تشدید و بزرگ کردن خصلت های خود تصور کنندگان نیست . نتیجهگیرى هیوم فیلسوف تجربه گرای اسکاتلندی است که براهمیت نقش حواس در کسب شناخت تأکید داشت وی تمام ادراکات ذهن بشری را به دودسته تقسیم می کند: الف – انطباع ها(تمام ادراکاتی که حاصل تجربیات حسی باشند) ب- ایده ها (تصاویر کم رنگ ادراکات به هنگام تفکر وتعقل).هیوم معتقد بود که ایده ها به منزله رونوت های ذهنی انطباع هایی که از ادراک حسی تحصیل کرده ایم قابل فهم است ودر این خصوص با نظر کانت مخالفت کردولی پس ازمدتی قانع شد ونظر کانت راپذیرفتهمچنین معتقد بو انطباع های ما به دودسته تقسیم می شوند الف انطباع های احساسی ب- انطباع های تأملی ، وی سه قاعده ای که ایده های ما باهم مرتبط می شوند را همانندی- همپهلویی وعلت ومعلول دانست 1. هیوم ریشه و منشأ تمام ادراکات انسان را در تجربه و برخورد حواس با پدیدههاى تجربى مىداند و هر نوع ادراکى را که ریشه و اساسى در تجربه نداشته باشد، به رسمیت نمىشناسد. اگر در ذهن اندیشهاى باشد که قابل بازگشت به انطباعى نباشد، تیغ هیومى آن را بىمعنا مىشمارد و گردن مىزند. 2. هیوم به برخى تصدیقات مقدم بر تجربه اعتقاد دارد. منتهیهیوم این اصول را تنها در ذهن معتبر مىداند و صرفا از جنبه مفهومى به آنها مىنگرد و در عالم مفاهیم و تصوّرات براى آنها اعتبار قائل است نه در عالم اعیان و موجودات. 3. هیوم در خصوص جوهر جسمانى معتقد است که ما تصورى از جوهر نداریم و نمىتوانیم بگوییم آن را از راه یکى از حواس به دست آوردهایم؛ همچنین تصور جوهر از هیچ انطباع درونى حاصل نشده است، بلکه جوهر تصورى است مرکب از تصوّرات بسیط که متخیله یگانهشان گردانده و نامى ویژه به آنها دادهاند که به یارى آن مىتوانیم چنان مجموعهاى را براى خودمان یا براى دیگران فرابخوانیم. در نقد این رأى باید گفت: مفهوم جوهر با یک استدلال عقلى استوار است نه یک پندار، و یا یک اشتباه. 4. وى در خصوص جوهر نفسانى مىگوید با استناد به اصل کلى مسبوقیت هر تصور به یک انطباع، مىگوییم ما انطباعى از نفس نداریم؛ آنچه هست ادراکات پیاپى است. ما هیچ مفهومى از مکانى که محل ظهور این ادراکات باشد نداریم. ذهن چیزى جز همین ادراکات متوالى نیست و در خصوص وحدتى که به نفس نسبت مىدهیم مىگوید: حافظه به واسطه «رابطه شباهت» و «رابطه علیت» سرچشمه اصلى تصور اینهمانى شخصى است. در خصوص نقد انکار نفس باید بگوییم که ما در درون خود علاوه بر ادراکات، خود نفس را نیز شهود مىکنیم. نفس هم خود را مىیابد و هم آثار افعال خود را. 5. دیدگاه هیوم درباره مفهوم علیت این است که هیچ رابطه ضرورى وجودى بین علت و معلول برقرار نیست که به موجب آن تحقق یکى بدون دیگرى محال باشد، بلکه صرفا به این معناست که ذهن ما چنان ساخته شده است که چون همواره دیدهایم که ب متقارن الف واقع شده، وقتى با چیزى از نوع الف مواجه مىشویم، انتظار داریم که چیزى از نوع ب به دنبال آن ظاهر شود. بنابراین، مفهوم رابطه ضرورى، ناشى از آگاهى ما به این عادت است که ما به اشتباه این امر درونى و روانشناختى (عادت انتظار) را به دنیاى خارج تعمیم مىدهیم و خیال مىکنیم که به درک رابطه ضرورى میان امور واقع نایل شدهایم. اگر هیوم علیت را قبول نداشت، نمىتوانست احساس توالى و فهم آن را توجیه کند. علاوه اینکه اصل علیت یک اصل واقعى است، بدین معنا که بین موجودات به صورت واقعى و حقیقى رابطه على و معلولى برقرار است و چنین نیست که ساخته ذهن و عادت باشد، والا باید هر چیزى از غیر علتش هم حاصل گردد. 6. هیوم معتقد است اندیشههاى کلى چیزى نیستند جز اندیشههاى جزئى که به اسم خاص منسوباند. در این خصوص باید گفت: با تغییر دادن کلمه کلى و جانشین ساختن معناى وسیعتر به جان آن، آن معناى کلى و عام که قطعا در افراد و مصادیق جزئى و محدود منحصر نمىگردد، نظریه اینها اثبات نمىشود؛ زیرا آنان با وارد کردن کلمه وسیع مفهوم کلى را به عنوان شامل همه افراد مشابه مىپذیرند، در صورتى که همه افراد مشابه هرگز بالفعل در ذهن آدمى حاضر نمىشوند، بخصوص اگر افراد مشابه متناهى محدود نباشد.
[ سه شنبه 92/8/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
2- جان لاک (فیلسوف فرانسوی 1704-1632) جان لاک, این خوشبخترین فیلسوف- به گفته برتراند راسل (Bertrand Russell ) - پیش از آنکه بعنوان اندیشمندی تجربه گرا مشهور باشد , برای دفاع جانانه اش از لیبرالیسم و حقوق بشر و بحث "حکومت قانونی" (Legitimate Government ) نامبردار است. اگر چه پس از بیکن - که چنانکه پیش از این گفتیم فلسفه ای واقعی و مدون بوجود نیاورد - لاک نخستین کسی بود که بر تجربه گرایی تاکید کرد و گفت که تمام دانش انسان بفرجام فراآورده احساسات و تجارب او از جهان خارج هستند و هیچ دانشی "فطری" نیست , باز تاثیر آنچه او در فلسفه سیاسی اش تالیف کرد بر باقی کارهایش میچربد. بویژه که پس از او "بارکلی" و "هیوم" مرزهای تجربه گرایی را به جایی چنان فراتر از اندیشه های لاک کشاندند که او حتی تصورش را هم نمیکرد. اما اندیشه های سیاسی لاک همچنان تا بعد از هیوم هم جزو بدیعترین و بحث انگیزترین نظریه های سیاسی بودند. این بداعت بویژه در تاثیر اندیشه های لاک در نوشتن "اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا" (United States Declaration of Independence ) نمایان است که در سال 1776 -سال استقلال آمریکا و مرگ هیوم- تالیف شد و در آن از ایده های لاک که در کتابش " رساله درباره حکومت" (Treatise on Government) به میان آورده بود بهره فراوان برده شد.جان لاک در 1704 در منزل "بانو مشم" (Lady Masham) در حالیکه به مزامیر داود گوش می سپرد از دنیا رفت. فرضیه لاک در مورد ذهن معمولاً خاستگاه تصورات امروزی در مورد آگاهی و خود شمرده میشود. فرضیهای که در آثار فیلسوفانی چون دیوید هیوم، ژان ژاک روسو و ایمانوئل کانت برجستگی مییابد. لاک نخستین فیلسوفی بود که «خود» را از طریق استمرار «هوشیاری» تعریف کرد. او معتقد بود که انسانها چون لوح پاک و دستنخورده و تهی از دانش زاده میشوند و هیچ دانسته درونی و ذاتی ندارند بلکه هر آنچه میدانند از راه مشاهده (تجربه) به دست میآید چنانکه گفته شد اساس اندیشه تجربه گرایانه لاک در کتاب پر آوازه اش- جستار درباره فهم آدمی- آمده است و همین کتاب است که جایگاه لاک را به عنوان نخستین اندیشمند تجربی انگلیسی تثبیت میکند.جریان اندیشه که تا پیش از دکارت تنها به "هستی شناسی" (Ontology) میپرداخت با ظهور دکارت به سوی "شناخت شناسی" (ر.ک. نوشتار یکم) رهنمون شد .دیگر پرسشهایی از این دست که : آیا جهان قدیم است یا حادث ؟ و یا انسان مجبور است یا مختار ؟ به دست فراموشی سپرده شدند و حتی بسا که بعنوان پرسشهایی گنگ و بی معنا و بی ارزش تلقی شدند. دکارت در عوض به جای پرسش جهان چیست ؟ این پرسش را نشاند که معنای شناخت چیست ؟ ذهن چگونه مفاهیم را درک میکند ؟ یقین چیست و در کجا میتوان ادعای یقین کرد ؟ خود از دیدگاه لاک خود همان شیء اندیشه گر خود آگاه حس پذیر است لاک خویشتن انسان را اینگونه تعریف میکند: "آن وجود متفکر آگاه، (مهم نیست که از جنس مادی یا معنوی و یا به شکل ساده یا پیچیده در نظر گرفته شود) که منطقی است، یا نسبت به لذت و درد آگاه است، قادر به خوشبختی یا بدبختی است، و بنابراین تا زمانی که این آگاهی ادامه دارد، به خودش علاقهمند است." او با این وجود، نقش جسم را نیز در ساختن انسان نادیده نمیگیرد. بنابراین میتوان گفت خویشتن از دید لاک هوشیاری خودآگاه و خودبازتابی است که در جسم قرارگرفته است.لاک در نوشتار خود به وجود آمدن تدریجی این ذهن هوشیار را در وجود انسان توضیح میدهد. در مخالفت با دیدگاه آگوستینی به بشر به عنوان موجودی گناهکار از بدو خلقت و همچنین دیدگاه دکارتی، که عنوان میکند انسان به طور ذاتی گزارههای منطقی را می داند، لاک بحث ذهن "خالی" را مطرح میکند، لوح سپیدی که بشر با آن متولد میشود و در طول زندگی توسط تجربه قلم زده میشود. از دید لاک، حواس و خود بازتابی (ظرفیت بشر در درون نگری و تمایل به دانستن در مورد جوهره? وجودی خویش) منابع تمام اندیشههای ما هستند
خلاصه لاک یک فیلسوف تجربه گراست او معتقد است کهتجربه در تمام عرصه های فهم وشناخت بشری نقش تقدمی دارد وایده های ما از تجربیات ما حاصل می شود . وی می گوید اولا ایده ها ذاتی نیستند ثانیا بین انسانها ایده ها یکسان ومشترک نمی باشند لاک دو تشبیه در مورد شناخت از طریق ایده ها می پردازد در نخستین تشبیه ابتدا حواس به ایده تبدیل می شود بعد در قفصه های خالی قرار می گیرد بعد انس گیری ذهن با آنها نهایتا نامگذاری آنه در ذهن بعد مجرد سازی آنها درذهن وشکوفایی وبه کمال رسیدن آنها وعیان شدن عقل ودر تشبیه دوم انسان در ابتدا لوح سفیدی است که نقش ها برآن شکل می گیرد این نقش ها همان ایده ها هستند که بر اساس تجربیات بوجود می ایند. خواستگاه ایده ها از نظر لاک از احساس وادراک بوجود می آید وایده ها یا بسیط هستند یا مرکب ، ایده های بسیط از حواس بوجود می آیند مثل تفکر ، اداراک ، آزادی وایده های مرکب از ایده های بسیط که از عمل تفکر در فعالیت های ذهنی ایجاد می شوند. [ سه شنبه 92/8/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
نظریه های جدید درعلوم سیاسی 1-دکارت عَقْل یا خِرَد به نیروی درونی انسان گفته میشود که کنترل و مهار کننده امیال او میباشد. عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه هستند. افلاطون، دکارت و اسپینوزا از فیلسوفان عقل گرا هستند. شناخت از نظر دکارت در مقدمه گفته شد که پس از فرو ریختن منطق و فلسفه قدیم، مىرفت که شک فراگیر شود و حتى اصول دین و اخلاق زیر علامت سؤال شکاکان قرار گیرد. عقل از نظر دکارت دکارت در رساله گفتار در روش راه بردن عقل می گوید: چهار دستور آینده مرا بس است به شرط آن که عزم دائم راسخ کنم بر اینکه هرگز از رعایت آن ها تخلف نورزم. دوم آنکه هر یک از مشکلاتی را که به مطالعه در می آورم تا می توانم و تا اندازه ای که برای تسهیل حل آن لازم است تقسیم به اجزا نمایم. سوم آن که افکار خویش به ترتیب جاری سازم و از ساده ترین چیز ها که علم به آن ها آسانتر باشد آغاز کرده و کم کم به مرکبات برسم و حتی برای اموری که طبعا تقدم و تاخر ندارد ترتب فرض کنم. چهارم آن که در هر مقام شماره امور و ساده کردن را چنان کامل نمایم و بازدید مسائل را به اندازه ای کلی سازم که مطمئن باشم چیزی فروگذار نشده است. دکارت می گوید: یک چیز هست که در آن شک نتوان کرد و آن این که شک می کنم. چون شک می کنم فکر دارم و می اندیشم. پس کسی هستم که می اندیشم و یا به عبارت معروف او می اندیشم - پس هستم. دکارت به رساله گفتار در روش راه بردن عقل سه ضمیمه تحت عناوین نور شناسی، کائنات جو، و هندسه تحلیلی اضافه کرد... خلاصه دکارت معتقد است که برای پی بردن به چیزی که وجود دارد باید شک کرد واز روش شک ورزی به وجود آن چیز پی برد.وزیربنای تمام شناخت ما همان اصول اساسی است که در بوته شک قرار می گیرد.او می گوید من فکر می کنم پس هستم .وی ویژگی ذهن راچنین می داند که ذهن بدون واسطه به محرک وخود جوش عمل می کند وعقل سنگ محکی فراهم می کند که با آن می توان معلوم کرد چه چیز شناخت است دکارت که یک فیلسوف عقل گرا است معتقد است که ما موجوداتی عقلایی هستیم که از جوهر ی به نام ذهن ساخته شده ایم اما ایراد بزرگ دکارت اینست که وجود جهان خارج از ذهن را درست پاسخ نداده است . [ سه شنبه 92/8/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
|