سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علوم سیاسی
 

سیر تطور سیاسی فلسفه غرب

هر عمل سیاسی یا به قصدتغییر وضع موجود صورت می پذیردیابا هدف حفظ آن. پس تمام اعمال سیاسی توسط دو مفهوم بهتر و بدتر هدایت می شوند. اما درک مفهوم بهتروبدتربه درک مفهوم خیر یا خوب وابسته است. اگر این جهت گیری به سوی معرفت به خیرتصریح شودواگر انسانها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت به زندگی خوب وجامعه خوب قراردهندفلسفه سیاسی پدیدار می شود. فلسفه سیاسی شاخه‌ای از فلسفه است که با زندگی سیاسی یعنی زندگی غیرفلسفی وزندگی بشری بیشترین نزدیکی را دارد. فلسفه به عنوان جستجوی حکمت جستاری است برای معرفت جهان‌شمول. پس فلسفه سیاسی کوششی است برای نشاندن معرفت به ماهیت امور سیاسی به جای گمان درباره آن موضوعات. اگر به ریشه های یونانی دو مفهوم سیاست وفلسفه بازگردیم می بینیم که برای یونانیان باستان این دو موضوع فقط در چارچوب دولت شهر یا پولیس معنا مییابد. از دیدگاه یونانیان باستان سیاست اساسا امری انسانی است ونه الهی. همچنین سیاست درچارچوب نگرش کیهان محور قرار می‌گیرد و بخشی از طبیعت جهان است. از نظر یونانیان باستان انسان دلیلی برای ابداع زندگی سیاسی ندارد چون به شکل داده‌ای طبیعی در اختیار او قرار گرفته است مسئله اصلی انسانها شکل دادن وسامان دادن به این داده طبیعی است واز دیدگاه فیلسوفان یونانی زندگی در دولت شهرامری ضروری است.
فلسفه سیاسی قرون وسطی که نتیجه اعتلای مسیحیت در اروپاست از دو سنت فلسفه افلاطونی در یونان ورواقی در روم باستان تاثیر پذیرفته است از این جهت دنیای قرون وسطی فلسفه سیاسی را تحت سلطه الهیات مسیحی قرار می‌دهد. فلسفه سیاسی مسیحیت بر مبنای اندیشه فلسفی پدران کلیسا یعنی افرادی چون اگوستین قدیس- پل قدیس وتوماس اکوئیناس پایه ریزی شده است. محور اصلی فلسفه سیاسی قرون وسطی دیگر مفهومی چون پولیس نیست بلکه مفهوم قلمروپادشاهی است. در فلسفه سیاسی قرون وسطی دولت شهر انسانی معنای فلسفی اش رااز اقتدار الهی می‌گیرد و هدف کنش انسانها در زمینه سیاست چیزی نیست جزدستیابی به زندگی اخروی. پس همان‌طور که برای یونانیان باستان دولت شهر بدون ارجاع به مفهوم فوسیس وقالبی کیهان محور بیهوده وبی معنا جلوه می‌کند به همان‌گونه از دیدگاه فلسفه سیاسی قرون وسطی کنش انسانی بدون توجه به نگرشی خدا محور غیر قابل توضیح وتوصیف است. گسست واقعی فلسفه سیاسی مدرن با اندیشه سیاسی کلاسیک در قرن 17 میلادی صورت می‌گیرد در اینجا مدرنیته با نقد وپشت سر گذاشتن دو نگرش کیهان محور یونانی و رومی وخدا محور قرون وسطایی به جهانی عقل محور دست می یابد با شروع قرن 17میلادی نظریه حق طبیعی جایگزین نظریه حق الهی میشود وبه صورت مفهوم کلیدی فلسفه سیاسی مدرن در می آید. فلسفه سیاسی مدرن با فاصله گرفتن ازچارچوب الهی-سیاسی که دارای ماهیتی کل گراست سیاست را برپایه جهانی عقل محور قرار میدهد این دوره اول مدرنیته سیاسی است که از ندیشه ماکیاولی تا وقوع انقلاب فرانسه در سال 1789ادامه می‌یابد. مسئله اصلی که در این دوره در زمینه فلسفه سیاسی مطرح مشود ارتباط مستقیم میان جهان عقل محورو قدرت سیاسی یا حاکمیت است مفهوم حاکمیت بیانگر فلسفه سیاسی است که دیگر به دنبال دستیابی به زندگی اخروی نیست بلکه در جهت ایجاد وحفظ جامعه سیاسی ای است که بر اساس ایده قرار داد اجتماعی طرح ریزی شده است. فلسفه سیاسی که در مدرنیته اول با ماکیاولی آغاز می‌شود نه بر مبنای اصلی الهی است و نه بر پایه نظامی کیهانی بلکه نگرشی کاملا ومطلقا انسان محور دارد.

روسو یکی از مهمترین محورهای فلسفه سیاسی مدرن است وتمام کوشش فلسفی وسیاسی لیبرالیسم فراسوی قرن 19به منظور رد اندیشه سیاسی روسو ونظریه دموکراسی بدون میانجی اوست. مبنای هستی شناختی فلسفه سیاسی روسو اراده کلی یا عمومی است. اراده کلی یک من کلی است که ضامن آزادی همگان است پس اراده کلی یعنی اراده مردم که بیانگر اندیشه مردم در مورد مردم است. از روسو به بعد وبا انقلاب فرانسه ونتایج فلسفی وتاریخی آن دوره مدرنیته سیاسی دومآغاز می‌شود که بیان فلسفی آن را در سه فیلسوف آلمانی یعنی کانت، فیخته وهگل می‌توان پیدا کرد.
ایده الیسم آلمانی کانت -فیخته وهگل کوششی است برای نظام مند کردن این ایده و بیان ان در قالبی متافیزیکی. فلسفه سیاسی مدرن با اندیشیدن دولت به عنوان امری سیاسی اراده مدرن غایت خود را در صلح مدنی وبین المللی مستمر و پیوسته می‌یابد بدین گونه چون جامعه سیاسی بر اساس هیچ‌گونه اصل متعالی و از پیش تعیین شده ای قرار نگرفته پس تجلی حاکمیت عقلانی مردم در قالب قانون شکل می‌گیرد. فلسفه سیاسی هگل نقطه پایانی دوره دوم مدرنیته سیاسی است. هدف هگل آشتی دادن ایده روسویی دولت که بر پایه اراده کلی است با فلسفه پدیدار شناختی خودش که سیر عقل در تاریخ است بود. با هگل فلسفه سیاسی شکل تاریخی به خود می‌گیرد. زیرا دولت هگلی منشا وغایتی تاریخی دارد.
دوره سوم مدرنیته سیاسی با مارکس ونیچهآغاز می‌شود. ویژگی این دوره مخالفت با فلسفه سیاسی هگل ومتافیزیک ذهنیت است. مارکس سیاست را از حیطه فلسفه بیرون می‌کندچون از نظر او فلسفه دیگر قدرت اندیشیدن درباره سیاست را ندارد. بانقد نیچه ای و مارکسی فلسفه سیاسی مدرن راه برای دوره چهارم مدرنیته سیاسی باز می‌شود از مهمترین ویژگی های این دوره رویارویی فیلسوفان سیاسی با توسعه عقل ابزاری و واقعیت توتالیتر قرن بیستم است. در این دوره ما با سه نحله اساسی ومتضاد در زمینه فلسفه سیاسی روبه رو هستیم. اول: نقد استراوسی فلسفه سیاسی مدرن که به دنبال نقد هایدگری از تاریخ متافیزیک شکل می‌گیرد. دوم: نقد ارنت از سیاست مدرن وکشف دوباره معنای کنش سیاسی. سوم: نقد پسامدرن از فلسفه روشنگری وسیاست مدرن که به بحران سوژه متافیزیکی وافول فاعل سیاسی مدرن می انجامد. اعتقاد بر این بود که پس از دوران مذکور فلسفه سیاسی وارد رکود شد ولی در دهه های1960و1970با نظریه پردازی جان راولزوسپس رابرت نوزیک فلسفه سیاسی دوران جدیدی از حیات خود را آغاز کرد. هم اینک لیبرتاریان ها و کمونیتاریان ها به ترتیب با قرار دادن فرد وجامعه به عنوان سطح تحلیل خود مرحله جدیدی از شکوفایی فلسفه سیاسی را اغاز نموده اند.
منابع:
- فلسفه سیاسی چیست، نوشته لئو اشتراوس، ترجمه فرهنگ رجایی تهران 1381، انتشارات علمی و فرهنگی
- فرهنگ فرهیخته، واژه ها و اصطلاحات سیاسی و حقوقی، دکتر شمس الدین فرهیخته، تهران 1377، انتشارات زرین
- فلسفه سیاسی چیست؟، مقاله ای از سایت انجمن پارسی زبانان رویان


[ سه شنبه 93/7/29 ] [ م. مباشری ] [ لطفا نظر دهید ]

 

یوهان گوتلب فیخته (‏johann gottlieb fichte‏)

 یوهان گوتلب فیخته در سال 1762 در دهکده ای از آلمان به دنیا آمد. خانواده ای که وی در آن به دنیا آمد، اهل کلیسا و مردمی پرهیزکار بودند.پدر یوهان همواره او را به کلیسا برده و با مسائل مذهبی و دینی آشنا می نمود.او در کودکی به باهوشی و زیرکی معروف بود، به نحوی که یکی از بزرگان به خاطر همین هوشیاری، پرورش و کفالت او را قبول نمود.

دیری نپایید که دوران کودکی یوهان پایان یافت و در هجده سالگی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته الهیات آغاز نمود. در این مدت به مطالعه کتب مختلف می پرداخت و سعی داشت آگاهی خود را از علوم گوناگون بالا ببرد ولی علاقه وی بیشتر در زمینه فلسفه و موسیقی بود.‏

پس از اتمام تحصیلات، فیخته برخلاف تربیت دینی و رشته تحصیلی خود به امور کشیشی نپرداخت و ترجیح داد تا جهت امرار معاش به شغل معلم خصوصی بپردازد.

به همین دلیل به سوئیس مسافرت نمود، اما همت بلند و طبیعت منیع و عزم راسخ وی مانع از آن شد که سکونت دائمی در این شهر را بپذیرد، چرا که با خود عهد بسته بود که میان دانشمندان به مقامی بلند و علمی برسد. از این رو به جهت علم آموزی و کسب دانش به آلمان سفر نمود.

در آلمان با فلسفه و کتب کانت آشنا شد، مطالعه کتاب‌های کانت تاثیر زیادی در فیخته گذاشت به نحوی که به کنیگسبرگ رفته و در آنجا با کانت ملاقات کرد.این آشنایی زمینه ای شد تا وی بر طبق فلسفه کانت رساله‌ای بر اساس دیانت نگارش نماید.رساله فیخته مطابق میل و اندیشه های فلسفی کانت بود، از این رو کانت شخصاً آن را ترویج کرد.هنوز مدت زیادی از انتشار این کتاب نگذشته بود که تصنیفات دیگری را نیز به ظهور رسانید، این امر زمینه تحقق آرزوی وی را فراهم ساخت‌ و نام و آوازه وی را بلند کرد.همین شهرت باعث گشت تا در یکی از شهرهای آلمان به جای یکی از دانشمندان عالی قدر که تغییر شغل می‌داد به استادی دانشگاه برگزیده شد.‏به نظر می آید در همین سال ها بود که زندگی مشترک خود را آغاز نمود. تدریس وی علاقه و پسند بسیاری از دانشجویان را برانگیخت در ضمن تدریس تصنیف هممی‌کرد. اما هنوز شش سال از تدریس وی نگذشته بود که برخی از تعلیمات وی را با اصول دیانت منافی دانستند.اما فیخته که فکری آزاد و مستقل داشت به جای مدارا و فروتنی، تدریس خود را در دانشگاه رها ساخته و به برلین رفت. چند سال در دانشگاه برلین به استادی پرداخت.

زمانی که فرانسویان به انقلاب پرداختند، فیخته ذوق و شوری از خود نشان داد و در تأیید آن نهضت، نگارش‌ها نوشت.اما در دوره ناپلئون، میهن پرستی فیخته باعث شد تا بر ضد فرانسویان برای ملت آلمان سخنوری ها نماید که همه آنها معروف است، علاوه بر آن از هیچ کوشش برای تهییج همشهریان بر مقاومت با دشمن فرو نگذاشت.همسر وی نیز در بیمارستان به پرستاری از بیماران و زخم خوردگان جنگی می پرداخت.بعد از مدتی فیخته به مرضی که از بیماران جنگی به او سرایت کرده بود مبتلا شد و در سن پنجاه و دو سالگی در سال 1814 در گذشت.‏

از تصنیفات معروف او کتابی است به نام بنیاد تحقیق در علم، حقوق طبیعی، سرنوشت انسان، در احوال ضروری دانشمند، رساله ای در طریق وصول به زندگانی سعادتمند.رساله ای هم که بر طبق فلسفه کانت نگاشته و پیش از این بدان اشاره کردیم به این اسم است نقادی در امر وحی. کتابی هم در علم اخلاق که در کمال اهمیت است از خود به جا گذاشته است.مجموعه فلسفه و دیدگاه فیخته را می توان از این کتاب ها و تصنیفات وی نتیجه گیری نمود.‏

فلسفه سیاسی فیخته

فیخته کار خود را در فلسفه با انقلاب فرانسه مقایسه می‌کند. یکی از کسانی که بیشترین کار را در مورد انقلاب سیاسی فرانسه کرده و آثارش در مورد انقلاب فرانسه بیش از آثارش در زمینه فلسفه محض است فیخته است، به‌ویژه اگر آثار اخلاقی او را نیز در این زمینه به حساب آوریم. فیخته یکی از فقیرترین فلاسفه بوده و در خانواده‌‌ای فقیر پرورش یافته، اما حافظه‌ای قوی داشت و به‌واسطه آن توانست حمایت مالی برای تحصیلات دانشگاهی را جذب کند. او هر چند سال یک فلسفه جدید ارائه می‌کرد، به‌گونه‌ای که تاریخ‌نگاران اندیشه حتی تا سه فیخته نام برده‌اند

فیلسوفان عمدتا اهل نظر و در خود فرورفته بودند، اما فیخته همچون مارکس اهل علم و نظر بر مبنای عمل بود و می‌گفت من متولد شدم تا تاثیر بگذارم. نظام فلسفی او از ابتدا تا انتها درباره آزادی است و با عمل سروکار دارد. فیخته در این سال‌ها رساله‌ای نوشت که نوعی بیانیه سیاسی علیه حکومت بود و شاه را مستقیما مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید ما گله نیستیم، بلکه انسان‌های آزادی هستیم و از تو انتظار داریم که عادل باشی و به سعادت ما کاری نداشته باشی.

فیخته به دنبال کانت معتقد است که اساس شخصیت انسان آزادی اندیشه اوست و این تفاوت انسان با سایر موجودات است. وی اظهار داشت: با روسو بود که بند ناف اجتماع از مسیحیت بریده شد. در مسیحیت دولت نشأت گرفته از گناه اولیه بود، اما از دید روسو انسان آزاد به دنیا می‌آید و به‌تدریج در بند می‌شود.

فیخته کار خود در فلسفه را با انقلاب فرانسه مقایسه می‌کند و می‌گوید همانطور که مردم فرانسه انسان را تنها در انسان بودن آزاد کردند، در فلسفه من نیز، جز من تابع من است.

فیخته با تعمیق ایده‌آلیسم آلمانی نشان می‌دهد که هیچ چیزی در ورای جز من وجود ندارد، من چیزی را درک می‌کند که عبارت است از نه من، و آن نه من به دو قسمت باطن و ظاهر تقسیم نمی‌شود بلکه من تمام جز من را می‌فهمد. مسئله اصلی فیخته این است که عالم آفریده ذهن انسان است و نه من همان من است و نه من را من آفریده است. هگل بعدها این عقیده را ایده‌آلیسم ذهنی خواند.

فیخته فکر می‌کرد کاری را که فرانسویان در عالم نظر نتوانسته‌اند انجام دهند، انجام داده است. فلسفه تجدد یعنی تصرف در عالم. انسان از هر قیدوبند آزاد است و قوانین جدا از انسان نیست. از نظر فیخته حقوق آزادی و اندیشه آزاد از حقوق قابل تمییز نیست و چون با هستی من سر و کار دارد، با تمییز آن از خودم سلب انسانیت کرده‌ام و این متمایزکننده من از حیوان است.

از نظر فیخته چیزی به نام وجدان وجود دارد که هیچ حکم بیرونی نمی‌تواند آن را مقید کند. این اندیشه در ارتباط با این نظر لوتر است که اصالت با ایمان است و نه با احکام شرعی بیرونی و به نقد کلیسا که حکم شرعی بیرونی می‌دهد، می‌پردازد. این یک بحث اصلی و خاستگاه تجدد است که به جدا کردن حوزه درون و طرح قلمرویی می‌پردازد که باهیچ ابزار بیرونی نمی‌توان آن را مهار کرد.

این یک اصل شمالی است و کشورهای از آلمان به بالا پروتستان هستند. مطابق این اصل هیچ عامل خارجی نمی‌تواند انسان را محدود کند. فیخته معتقد است که آزادی نه حدود دارد و نه ضابطه آن دولت است. ضوابط بیرونی برای امور بیرونی است، در حالی که ضابطه اندیشیدن خود حقیقت است.

از نظر فیخته تحولات و پیشرفت در عالم به دو صورت وجود دارد: نخست تحولات تدریجی، آرام ولی مطمئن (اصلاح) و دوم تحول سریع و همراه با خشونت یا انقلاب.

 


[ سه شنبه 93/7/29 ] [ م. مباشری ] [ لطفا نظر دهید ]

ویلفردو فدریکو داماسو پارتو

 (به ایتالیایی: Vilfredo Federico Damaso Pareto ) ‏(1848-1923) جامعه‌شناس، اقتصاددان، مهندس و فیلسوف ایتالیایی بود. اصل پارتو در اقتصاد و مفهوم بارآوری پارتو به نام او است که باعث شهرتش شد.در سال 1848 در پاریس متولد شد ودر 1923 در سن 75 سالگی در سوئیس فوت کرد

پارتو در شاخه مختلف علوم انساتی نظریه پردازی کرده است نظریه حکومت نخبگان در علم سیاست، قانون 80 و 20 در علم مدیریت، و اصل بهینه پارتو در علم اقتصاد از ابداعات اوست

از دید منفی افکار وی مورد بهره‌برداری حزب فاشیسم در ایتالیا قرار گرفته است. وی به شدت با دموکراسی مخالفت می ورزیده است.

کارل پوپر فیلسوف معروف لیبرال دموکراسی در کتاب معروفش جامعه باز و دشمنانش، پارتو را همراه با هگل ونیچه و مارکس و افلاطون را مورد انتقاد قرار داده است او متأثر از نیکولوماکیاولی ومافئوپانتالئونی بوده است.


[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ] [ لطفا نظر دهید ]

زیگیموند شلومو فروید

   (به آلمانی Sigismund Schlomo Freud) (زاده? 6 مه 1856 - درگذشته? 23 سپتامبر 1939) عصب‌شناس اتریشی است که پدر علم روانکاوی شناخته می‌شود. فروید در سال 1881 از دانشگاه وین پذیرش گرفت و سپس در زمینه‌های اختلالات مغزی و گفتاردرمانی و کالبدشناسی اعصاب میکروسکوپی در بیمارستان عمومی وین به تحقیق پرداخت. او به عنوان استاد دانشگاه در رشته نوروپاتولوژی در سال 1885 منصوب و در سال 1902 به عنوان پروفسور شناخته شد. در ایجاد روانکاوی و روش‌های بالینی برای روبرو شدن با علم آسیب شناسی روانی از طریق گفتگو بین بیمار و روانکاو فروید تکنیک‌هایی را مثل استفاده از تداعی آزاد(به روشی گفته می‌شود که در آن بیمار هرآن چه را به ذهنش خطور می‌کند، بیان می‌نماید) و همچنین کشف انتقال (فرایندی که در آن بیمار و روانشناس خاطرات کودکی خود را با هم درمیان می‌گذارند) و همچنین فرایند تحلیلی روانشناسی را ارائه کرد. بازتعریف فروید از تمایلات جنسی که شامل اشکال نوزادی هم می‌شد به او اجازه داد که عقده ادیپ (احساسات محبت آمیز بچه نسبت به والدین جنس مخالف خود) را به عنوان اصل مرکزی نظریّه روانکاوی درآورد. تجزیه و تحلیل او از خود و رویاهای بیمارانش به عنوان یک آرزوی تحقق یافته او را به یک مدل برای تجزیه و تحلیل علائم بالینی و سازکار سرکوب رسانید و همچنین برای بسط نظریه خود مبنی بر اینکه ناخودآگاه یک مرکز برای ایجاد اختلال در خودآگاه است از آن استفاده کرد. فروید وجود زیست‌مایه (لیبیدو) را قطعی می‌دانست (به نظر او لیبیدو انرژی روانی -جنسی است. منبع آن اروس یعنی مجموع غرایز زندگی است. لیبیدو با مرگ میجنگد و می‌کوشد انسان را در هر زمینه به پیروزی برساند. این نیرو را شهوت نیز می‌نامند. زیست‌مایه بیش از هر چیز معنای جنسی دارد)[1][2]

بیوگرافی

اوایل کودکی و تحصیل

فروید در خانواده‌ای یهودی گالیسی در شهر موراویا بخشی از جمهوری چک متولد شد. اولین فرزند خانواده از هشت فرزند بود.[3] پدرش یاکوب فروید(18151896) تاجر پشم بود و از اولین ازدواجش دو پسر داشت: امانوئل (18331914)و فیلیپ (18361911). خانواده یاکوب از یهودی‌های حسیدی بودند، هرچند که خود یاکوب آدمی سنتی نبود. او در مطالعه تورات مشهور بود. او و مادر زیگموند در 20 سالگی به عنوان همسر سوم توسط خاخام یهودی ایزاک مانهایمر در تاریخ 29 ژوئیه 1855 عقد کردند. آنها مشکلات اقتصادی داشتند و وقتی زیگموند متولد شد، در یک اتاق اجاره‌ای در خانه یک قفل ساز در شهر اشلاساگاسا زندگی می‌کردند.[4] او با یک پرده نازک که به دور بدنش پیچیده شده بود از رحم مادر بیرون آمد که مادرش این را نشانه خوبی برای آینده پسرش می‌دانست.[5] در 1859 خانواده فروید

محل تولد فروید

فرایبرگ را ترک کردند برادران ناتنی فروید به شهر منچستر در انگلستانمهاجرت کردند که موجب جدایی بین فروید و پسر امانوئل که همبازی فروید بود شد[6] پدر فروید زن و دو فرزند خود را (خواهر فروید آنا متولد 1858 و برادرش یولیوس در کودکی مرده بودند) اول به لایپزیگ و در سال 1860 به وین برد در وین بود که چهار خواهر (روسا، ماری، آدولفین و پاولا) و یک برادر، الکساندر، فروید متولد شدند در سال 1865 فروید نه ساله وارد (LeopoldstädterKommunal-Realgymnasium)که یک دبیرستان ممتاز بود شد او ثابت کرد که یک دانش آموز برجسته است و با افتخار در سال 1873 از مچورا فارغ‌التحصیل شد او عاشق ادبیات بود و در زبانهای آلمانی ایتالیایی فرانسه انگلیسی اسپانیایی عبری لاتین و یونانی تخصص داشت.[7]فروید ویلیام شکسپیر رادر طول عمرش فقط به زبان انگلیسی می‌خواند و به عقیده بعضی‌ها درک او از روانشناسی به خواندن نمایشنامه‌های شکسپیر برمیگردد.[8] فروید در سن 17 سالگی وارد دانشگاه وین شد او می‌خواست که حقوق بخواند اما به دانشکده پزشکی پیوست جایی که مطالعات او شامل فلسفه زیر نظر فرانتس برنتانو فلسفه زیر نظر ارنست بروک و جانورشناسی زیر نظر استاد داروینیستی به نام کارل نوئل بود[9] در سال 1876 فروید چهار هفته را در ایستگاه تحقیقات جانورشناسی نوئل در تریست به تحقیق و تشریح بی نتیجه هزارن مار ماهی برای یافتن اندام تناسلی نر در آنها گذراند[10] او با درجه دکترا در سال 1881 فارغ‌التحصیل شد.


[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ] [ لطفا نظر دهید ]

شغل و ازدواج

در سال 1882 فروید کار پزشکی خود را در درمانگاه روان پزشکی تئودور ماینرت در بیمارستان عمومی وین شروع کرد او در سال 1886 از کار در بیمارستان استعفا داد و به صورت خصوصی در رشته اختلالات عصبی تخصص گرفت و در همان سال با مارتا برنایز نوه ایساک برنایز یک خاخام ارشد در هامبورگ ازدواج کرد این زوج دارای شش فرزند بودند :ماتیلد متولد 1887، ژان مارتین متولد 1889 اولیور متولد 1891ارنست متولد 1892سوفی متولد 1893و آنا متولد 1895.

کارل یونگ این شایعه را مبنی بر رابطه داشتن فروید با خواهر زنش را پخش کرد مینا برنایز در سال 1896 بعد از مرگ نامزدش به خانه فروید در شاره 19 برگاس نقل مکان کرده بود برسی سوئیس هتل لانگ در سال 2006 نشان می‌دهد که فروید در مورخه 13 اگوست 1898 در آنجا با یک خانم که زنش نبوده است اقامت داشته بعدها توسط تعدادی از مححققان درباره فروید درستی شایعات تا حدودی مورد تایید واقع شد پیتر گی که قبلاً در مورد این شایعات تردید داشت نظر خود را عوض کرد و احتمال وجود رابطه بین آن دو را تایید کرد[11] بر اساس تحقیقات تاریخی و تحلیل نوشته‌های مربوط به فروید پیتر جی به این نتیجه رسید که در طی رابطه این دو برنایز یک سقط جنین داشته است[12] فروید در 24 سالگی شروع به سیگار کشیدن کرد در ابتدا سیگار عادی می‌کشید و بعد آن را به سیگار برگ تبدیل کرد او معتقد بود سیگار ظرفیت او را برای کار بالا می‌برد و او مهار بیشتری روی خود دارد به رقم هشدارهای همکارش ویلیام فیلیس او همچنان سیگاری باقی‌ماندو درنهایت دچار سرطان سقف دهان شد[13] در سال 1897 به فیلیس پیشنهاد داد که اعتیاد به تنباکو جاگزینی برای استمناء می‌باشد (یک عادت خوب)[14]

فروید به شدت استاد فلسفه خود را تحسین می‌کرد برنتانو که صاحب تئوری ادراک و درون نگری و همچنین تئوری لیپس یکی از نظریه پردازان اصلی معاصر در مفاهیم ناخودآگاه و همدلی بود.[15] برنتانو در کتابش که در سال 1874 با نام روانشناسی ازدیدگاه تجربی منتشر شد امکان وجود ناخودآگاه را مورد بحث قرار داد اگر چه برنتانو وجود ناخودآگاه را رد کرده است اما مباحثی که او مطرح کرد به فروید در این باره کمک کرد[16]فروید از نوشته‌های چارز داروین و ادوارد فون هارتمن (فلسفه ناخودآگاه) استفاده کرد[17]

مبارزه با سرطان

در فوریه 1923، فروید سرطان لکوپلاکیا گرفت، یک سرطان خوش‌خیم بر اثر استعمال زیاد سیگار برگ، در دهان او شناسایی شده است. فروید در ابتدا این مساله را به صورت راز نگه داشته، اما در آوریل 1923 اوارنست جونز را در جریان گذاشت، اوارنست جونز به او گفت که توده برداشته شده است. فروید با متخصص پوست ماکسیمیلیان اشتاینر مشورت کرد، که به او توصیه کرد سیگار را ترک کند اما در مورد جدی بودن سرطان او به وی چیزی نگفت و اهمیت آن را بیان نکرد. فروید بعداً به دیدن فلیکس دویچ که سرطان او را تهاجمی تشخیص داده بود رفت، او برای این تشخیص از کلمه? نامطلوب یا " لکوپلاکیای بد " به جای epithelioma استفاده می‌کرد. دویچ به فروید توصیه کرد برای جلوگیری از رشد سرطان سیگار را ترک کند. فروید توسط یک متخصّص گوش-حلق-بینی، مارکوس هایِک، که صلاحیت‌ش قبلاً توسط فروید زیر سوال برده شده بود، تحت درمان قرار گرفت. هایک عمل جراحی غیر ضروری خارج از درمانگاه در بخش سرپایی درمانگاه ِ خود روی فروید انجام داد فروید قبل و بعد از عمل دارای خونریزی بود و به سختی از مرگ جان سال به در برد. فروید پس از عمل مرتباً توسط دویچ ویزیت می‌شد. دویچ متوجه شد که عمل‌های بعدی نیز باید انجام بگیرد، اما از گفتن به فروید خوداری می‌کرد چراکه فکر می‌کرد فروید اگر بداند سرطان او وخیم شده دست به خود کشی می‌زند[23]

 


[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ] [ لطفا نظر دهید ]
   1   2   3   4   5      >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره سایت

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدسایت: 403549
انقلاب اسلامی