سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علوم سیاسی
 

سئوالات میان ترم درس نظریه های جدید در علوم سیاسی

1-       مهمترین مؤلفه های معرفت شناسی(شناخت شناسی)را در اندیشه های متفکرین مدرن بیان نمائید

بطور کلی مؤلفه های معرفت شناسی در اندیشه های متفکرین غربی در مدرنیته بشرح زیر می باشد:

-          مدرنیته با «دکارت» آغاز شده و در فیلسوفان بعدی بسط پیدا می‌کند.

-          در اندیشه مدرنیسم، دو نوع شناخت عقل نظری و عملی مورد انکار قرار گرفته است

-           در اندیشه مدرنیسم، تنها راه شناخت را حس و تجربه قرار داده‌اند

-          عالم و آدم را با دانش تجربی می‌توان شناخت.

-          راه شناخت جهان خارج و راه معرفت ، حس و تجربه است.

-           حس‌گرایی بر اریکه‌ی قدرت نشست و عقلانیت، عقلانیت تجربی شد و با داعیه روشنگری مدعی بود که مرزهای هستی را درمی‌نوردد و آنها را می‌شناسد.

-          جهان‌بینی‌های علمی و اخلاقی علمی جای جهان‌بینی‌های دینی و فلسفی را گرفت.

-          برخی افراد (ماکس وبر )خصوصیت دنیای مدرن را عقلانیت می‌دانند و مراد آنها از عقلانیت، عقل تجربی و ابزاری است نه عقل عملی و نظری.

-          برای انسان مدرن منابع معرفت دوچیز بیشتر نیستند یکی حس تجربه و دوم عقل به معنای نیروی استدلال

-          ما یک نوع علم تاریخى هم به امور مى توانیم داشته باشیم،

 -              - یکى از منابع دیگر شناخت هم درون نگرى است.

 -               وجدان هم یک نوع منبع شناخت است

-          تمدن غربی، ریشه در " من می اندیشم پس هستم" دارد.

-          همهء شئونات تمدن غربی اعم از اقتصاد و سیاست و فرهنگ و آداب زندگی فردی و اجتماعی و علم و تکنولوژی، همه ظهور این نوع معرفت شناسی هستند.

-          در چارچوب تفکر مدرنیته در غرب ، از معرفت حصولی و معرفت حضوری خبری نیست

   2- به اعتقاد شما چرا تفکیک جهان به دو قسمت (سوژه وابرژه) سرآغاز مدرنیته است وایدئولوژی های مدرن لیبرالیسم زائیده این تفکیک به شمار می رود؟ابتدا باید گفت رویکرد رایج سوژه را معادل امر غیرمادی ، ذهنی ودرونی قرار میدهند (مانند:تصوراحساس درد، محبت،عداوت، تشنگی، مکاشفات معنوی وتجربه های دینی و...)و ابژه را امر مادی ، عینی،بیرونی معنی می کنند (مانند: میز آسمان،آقای فلان ،طبیعت و...)

بدلیل اینکه با پیدایش مدرنیته در سده نوزدهم ، برداشت هایی از هویت انسان بشرح زیرمطرح گردید :1-انسان، اساس و محور هستی است، نه فقطه به این دلیل که وجودی است که از وجود داشتن خود باخبر است، بلکه به این دلیل که به خاطر خرد ورزی و نیروی عقلانی خویش، نمونه ای کامل است. 2- از رنسانس به بعد در جامعه غرب مدرنیسم به معنی نو شدن آغاز و مراحل گوناگون را پشت سر گذاشته که محصول آن تمدن کنونی غرب است. بدین گونه منظور از آن گرایش و تمایل به نو شدنی است که در جامعه غرب تحقق یافته است. بنابراین اگر مدرنیسم نمودهای بیرونی تمدن غرب است، مدرنیته عناصر درونی، فکری و فلسفی است.3-کثرت‏گرایی دینی، به عنوان یکی از مسائل مهم کلام جدید در غرب ظهور و بروز کرد و متفکران دینی برای احیای مجدد الهیات مسیحی و ارزشهای دینی و... پلورالیزم دینی را مطرح نمودند4- قرون وسطی وقتی شروع می‏شود که تفکر دینی مسیحی به نحوی معقولیت برای خودش پیدا می‏کند. یعنی دارای یک جور شأن عقلی و فلسفی می‏شود5- در دوره قبل اگر علم حاصل می‏شد، آن علم ناظر به حقیقت بود اما با ورود به دوره مدرنیته و در عصر جدیدعلم دیگر مطلق‏نگر و حقیقت‏یاب نبود.

در چنین نگاهی به جهان ادراک حسی در فضایی بین سوژه و ابژه شکل می­گیرد و دانش تنها حاصل ادراک فاعل شناسان نیست. علاوه بر این وقتی سهم جهان در معرفت بشری مهم انگاشته شود موجوداتی که در آن وجود دارند بی­جان نبوده و ابعاد روحانی می­یابند. اما با جدایی سوژه و ابژه، موضوع شناسایی موجودی بی­جان تلقی شده و از جنبه­های روحانی تهی می­گردد. فاعل شناسان برای رسیدن به درک درست از این موجودات بی­جان باید عقل خود را از هر گونه احساس نسبت به آن خالص کند. این نوع نگاه بی طرفانه و خالی از احساس به معنای عینیت­گرایی است.

همچنین ایدئولوژی های مدرن مثل لیبرالیسم از همین تفکیک یعنی سوژه وابرژه بوجود آمد که می‌توان آن را اولین و اصلی‌ترین ایدئولوژی غرب مدرن دانست. لیبرالیسم در لغت به معنای آزادی‌گرایی و مکتب اصالت آزادی است

لیبرالیسم ایدئولوژی است که توسط عده‌ای از فیلسوفان انگلیسی و فرانسوی در فاصله زمانی قرون 17 و 18 میلادی به تدریج شکل گرفته و هسته مرکزی آن اعتقاد داشتن به مفهوم فرد انگارانه است. این ایدئولوژی بر خلاف تفکر، مستقیماً با منافع یک طبقه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ارتباط دارد. به طور مستقیم و مشخص در ارتباط با طبقه سرمایه‌دار سکولار مدرن اروپایی است که از حدود قرن 14 میلادی ظهور کرده و در قرن 17 به لحاظ اقتصادی به یک قدرت تمام عیار تبدیل شده است. این طبقه در قرن 17 در هیات ایدئولوژی منافع خود را مطرح می‌کند و در قرن 18 در قالب انقلاب‌هایی چون انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا به قدرت می‌رسد.

3- نقد اثبات گرایی یا پوزیتیویستم

تعریف :پوزیتیویستم اصطلاحی فلسفی است که در قرنِ 19 توسطِ آگوست کنت فیلسوف و جامعه‌شناسِ فرانسوی، ساخته و به کار رفته شد. او بر این باور بود که :جبریت تاریخی بشریت را به سمتی خواهد برد که نگرشِ دینی و فلسفی از بین رفته و تنها شکلی که از اندیشه باقی می‌ماند متعلق به اندیشه? قطعی و تجربی علم است. طرفداران اثبات گرایی حواس انسان را تنها منبع شناخت می دانند. آنان مدعی اند که ذهن انسان در بدو تولد، مانند لوح سفید است و شناخت از گذر آموختن به منظور تشخیص الگوهای تکرار شونده در تجربه ما و ربط دادن ایده های عام به آنها کسب می شود.

نقد:1- نقد فیلسوفان اسلامی معاصر: ورود این مکتب  به عرصه فلسفه غرب با هدف حذف موضوعات متافیزیکی و الهیات شکل گرفت. چرا که مفاهیمی مانند روح، وحی و دنیای آخروی را نمی توان با محسوسات قیاس کرد. بدین معنا از نظر آنان ندیدن دلیل بر نبودن است که این خلاف حقیقت است. اثبات گرایی یک مکتب تجربی افراطی است که اساس آن را اکتفاء به داده‌های بی واسطه? حواس، تشکیل می دهد. اگوست کنت ـ که بنیانگذار این نگرش است ـ حتی مفاهیم انتزاعی علوم را که از مشاهده? مستقیم به دست نمی‌آید متافیزیکی و غیر علمی می‌شمرد و کار به جایی رسید که اصولا قضایای متافیزیکی، الفاظی پوچ و بی معنی به حساب آمد2- انتقاد  فیلسوفان غربی: اثبات گرایان از طرف دیدگاه های انتقادی به محافظه کاری و طرفداری از وضعیت موجود متهم شده اند. مهمترین نقد در این مورد کاربست علم به عنوان پروژه هایی برای مهندسی اجتماعی است. 3- نقد پوپر فیلسوف فرانسوی: قوانین علمی را نمی توان با قاطعیت اثبات کرد، بلکه می توان آنها را ابطال کرد. روش استقراء تنها یک عادت ذهنی بوده و یک ضرورت منطقی نیست. از این رو، دانش علمی کلا ناپایدار و موقتی است. و هیچگاه قابل اثبات تجربی نیستند. 4- نقد هورکهایمر جامعه شناس و متفکر مکتب انتقادی :الف: اثبات گرایان با افراد فعال انسانی به مثابه امور واقع و موضوعات صرف در چارچوب یک طرح جبرگرایی مکانیکی برخورد می کند. ب: اثبات گرایی تنها جهان را به عنوان پدیده ای مسلم و ملموس در عرصه تجربی در نظر می گیرد و هیچ گونه تمایزی میان ذات و عرض قائل نیست.ج: اثبات گرایی بین امور واقع و ارزش تمایز مطلقی بر قرار می کند و از این رو دانش را از علایق انسانی منفک می کند

   4-عقلانیت سوبژکتیو در اندیشه های هورکهایمر دارای چه ایراداتی است؟  

هورکهایمر خرد صحیح را عقلا‌نیت تعریف می‌کند. ومعتقد است این خرد صحیح یا بابژکتیو است یا سوبژکتیو ، و ما از خرد ابژکتیو به سوی سوبژکتیو حرکت کرده‌ایم. خرد ابژکتیو حقایقی جهانی است که امر صحیح یا غلط را دیکته می‌کند اما خردسوبژکتیو، به موقعیت‌ها و استاندارد‌های اجتماعی می‌پردازد. مواردی که بهترین موقعیت را برای فرد تولید می‌کنند در ارتباط با خردسوبژکتیو عاقلا‌نه هستند.. تمام مفاهیم برای عاقلا‌نه بودن، باید اکیدا کاربردی باشند. درواقع عقلانیت سوبژکتیو عبارتست از موقعیت ها واستانداردهای کاربردی اجتماعی که مفهوم آن دارای ایده های «مطلوبیت»باشد

هورکهایمر عقیده دارد که بیماری‌های جامعه مدرن به سبب سوءاستفاده و سوءتعبیر از عقل به وجود آمده است. اگر مردم خرد حقیقی را برای انتقاد از جوامع خود به کار برند، توانایی بازشناخت و حل مشکلا‌تشان را خواهند داشت. ‌  

حال اگر این ویژگی ها را برای عقل بدانیم که:1- عقل آن چیزی است که مفید است2- عقل همواره وسیله ای برای رسیدن به هدف است3- عقل بیانگر خوب بودن یا بد بودن چیزی نیست، ایراداتی بشرح زیر بیان می شود:

-          به دلیل قواعد عقل سوبژکتیو، ایده‌آل‌های یک جامعه، به جای بستگی داشتن به حقایق ابژکتیو مشروط به منافع و علا‌یق مردم شدند.

-          هورگهایمر عقل را گونه ای خاص از مفهوم آن در نظر گرفته است

-          عقل بدین معنا روشن نمی کند که چیزی که مطلوب است عقلانی هم هست یا نه

-          مفهوم عقل سوبژکتیو ایده مطلوبیت را بصورت امری داده شده در نظر می گیرد

-          هدف یک سوژه را برای رسیدن به آنچه مطلوب است عقلانی می داند(آنچه مصلحت شخصی است عقلانیست)

-          عقل در آثارسایردانشمندان ابژکتیو است اما هورکهایمر آن را سوبژکتیو می داند

-          برداشت ابژکتیو از عقلانیت ذاتا" در تضاد با عقل سوبژکتیو نیست اما هورکهایمر آن را در تضاد می بیند

-          طرح هرگونه سئوال در مورد عقل پذیر بودن یک هدف بی معناست

-          سوبژکتیوسازی عقل نمایانگر صوری سازی عقل است که این باعث تنزا آن به یک ابزار می شود

   5- چشم انداز باوری در اندیشه های نیجه را بیان کنید

شناخت آن است که در مورد موضوع سخن بگوئیم وآن کلمه معنایی داشته باشد که به آن جهان شناختی می گویند ولی در غیر اینصورت اگر معانی متعددی از آن استخراج شود تفسیر پذیر است که به آن چشم انداز باوری می گویند.

اراده ی به حقیقت نیازمند چشم انداز باوری است . هیچ شناخت بی علاقه ای وجود ندارد هر شناختی بیانگر نسبتی ابزاری میان انسانها ومحیط شان است اگر فکر کنیم تنها از یک زاویه می توان جهان را نگریست واین زاویه فقط دید خود ماست این اشتباه است بلکه همواره دیدهای مختلفی وزوایای مختلفی در مورد جهان وجود دارد وجهان را می توان بصورت متفاوت تفسیر کرد

اگر تفکرمان در مورد جهان جزئی نگری باشد فرض ما ابژکتیویته است لذا باید تعداد دیدگاههای مان را در مورد جان وموضوعات چند برابر کنیم تا به جهان شناختی درست دست پیدا کنیم که این همان چشم انداز باوری است

    6-نقد بی واسطگی در اندیشه های هگل را بیان کنید

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (1831-1770)مهمترین متفکر آلمانی از نسل تالیان بلافصل کانت است موضوعات مورد علاقه آن عبارت از زیبا شناسی، شناخت ، متافیزیک ،نظریات سیاسی و طبیعت ادیان می باشد. یکی از جنبه های کلیدی اندیشه های هگل تأکید او بر طبیعت تاریخی وجود است هگل حتی منطق را یکی از مظاهر تاریخ وفرهنگ بشری می داند

هگل معتقد است پدیدار شناسی پیش درآمدی برفلسفه است .او در صدد است چگونگی بوجود آمدن پدیده «آگاهی طبیعی»از عرصه طبیعت وسپس تبدیل آن به خود آگاهی را توصیف کند وهدف غایی چنین فلسفه ای را امکان شناخت کامل برای خود آگاهی می داند. او همچون هیوم معتقد است موضوع اصلی فلسفه شناخت واقعی آنچه حقیقتا هست می باشد ولی چنین شناختی قرار نیست مستقیما از قطعیت بی واسطه تجربه ی ذهنی تحصیل شود بعبارت دیگر شناخت در اولین مرحله یا مرحله ی روح بی واسطه ، غیر روحانی است یعنی حس، آگاهانه است برای تبدیل شدن به شناخت اصیل باید مسیر طولانی را بپیماید وبه انتها برسد

پدیده «آگاهی طبیعی»نطفه شناخت را در خود دارد لیکن باید بکوشد تا با تجربه ای ازخود برآنچه در درون آن وجود دارد به شناخت دست پیدا کنداین راه را از نطفه ای شروع می کند که به بی واسطگی قطعیت مشهور است

چنین قطعیتی به «من» تفکر نیز منجر می شود ولی باز این« من »محدود می ماند ولی وقتی بیشتر بررسی کنیم می بینیم قطعیت بی واسطه چیزهای دیگری را برای ما آشکار می کند ابتدا یک مورد ارتباط میان من وآنچه حس می کنیم وجود دارد ولی در واقع آنچه داریم دو «این» است «من» وآنچه این «من» از طریق تجربه حسی درک می کند پس ثابت می شود آن چه در ابتدا بی واسطه بوده خود پیش از این در اثر رابطه میان تفکر وابژه های آن وساطت شده است واین وساطت در باب بی واسطگی وجود دارد.

مثال در ساعت 8شب می گوئیم اکنون شب است واین عبارت صحیح را می نویسیم یک عبارت صحیح چیزی را با نوشتن از دست نمی دهدحال ساعت 12ظهر می گوئیم اکنون ظهر است با نگاه مجدد به عبارت صحیح خواهیم دید که صحت آن مخدوش شده است چون حالا دیگر شب نیست لذا این عبارت صحیح نیست حتی اگر درصدد آن باشیم که از روش بی واسطگی به چیزی اشاره کنیم در واقع «اکنونی »که در ابتدا بی واسطه بوده پیش از این در اثر رابطه میان تفکر وابژه های آن وساطت شده است ونمی توانیم بگوئیم بی واسطه بوده است


[ سه شنبه 92/10/10 ] [ م. مباشری ] [ لطفا نظر دهید ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره سایت

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدسایت: 404283
انقلاب اسلامی