علوم سیاسی |
[ دوشنبه 92/9/25 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
پیدایش وهابیت در عربستان تاریخچه نجد ناحیهای وسیع از شبه جزیره عربستان و مرکز پیدایش و نشر دعوت وهابیت در قرن 18م. /12هجری. است که رسما جزو قلمرو امپراتوری عثمانی به شمار میرفت. ترکهای عثمانی از قرن شانزدهم میلادی با تصرف حجاز، عسیر، یمن، عراق و بعد ناحیه الحسا به سواحل خلیج فارس رسیدند. در همان قرن بریتانیا، هلند و پرتغال نیز شروع به ساختن پایگاههایی در ساحل شرقی عربستان کردند. ارتفاعات نجد و مرکز آن یعنی ریاض در عربستان داخلی در میان بیابانها محصور بود و از این جهت برای نیروهای خارجی مهاجم، این ناحیه تسخیرناپذیر و یا دورافتاده و کم اهمیت بود. جنبش امامهای زیدی در یمن به اخراج ترکان در قرن هدهم منجر شد و در حجاز هم ترکان فقط در ظاهر قدرت داشتند و عملا سادات و شریفها بر آن حکومت میکردند. سرزمین نجد به امارات گوناگون تقسیم شده بود. در رأس هریک از آنها امیر و حاکمی از اشراف و رؤسای قبایل قرارداشت که به دلیل وضعیت جغرافیای و فرهنگی همواره با یکدیگر در ستیز و جدال بودند. روابط اجتماعی حاکم بر شبه جزیره و نجد، بر نوعی «پدرسالاری» زندگی قبیلهای مبتنی بود. مردم عمدتا با گلهداری، چادرنشینی و کشاورزی روزگار میگذرانیدند. اعراب بدوی و قبایل، تحت نفوذ شیوخ و امرای خود، همیشه بر سر چراگاه با یکدیگر در نزاع و مبارزه بودند. هرچند نجدیان به دو دسته شهرنشین و بدوی تقسیم میشدند، اغلب آنها بادیهنشین بودند و در هرج و مرج، پراکندگی، جهل و خرافات، فقر و فلاکت، زور و خشونت، قتل و غارت، تعدی و تجاوز، بریدگی و بیخبری از علم و صنعت ود نیای خارج از دیار خود به سر میبردند. شهرکها و روستاهای عربستان و نجد نیز در معرض حمله و غارت بدویان قرار داشت. این امر در از بین بردن ثبات اجتماعی و جلوگیری از رشد و پیشرفت اقتصادی آنها مؤثر بود. در نجد قانون و مقرراتی حاکم نبود و در ابتدای قرن 18م. /12 هجری. در آنجا و شبهجزیره، سازمان دولتی واحدی وجود نداشت. بدویان و افراد قبایل تابع شیوخ و امرای خود بودند و آنها نیز در اندیشه غلبه بر رقبا و حفظ و توسعه منافع خود بودند. در چنین وضعیتی جنبش وهابیان پاگرفت و باوجود برخورد با برخی موانع، با کمک امرای سعودی و از طریق زور و خشونت، روبه رشد و گسترش نهاد. مؤلف کتاب وهابیان در این باره مینویسد:محمدبن عبدالوهاب (1703-1792 م./ 1115-1206 هجری.)، بنیانگذار جنبش وهابیت، در شهر عیینه از بلاد نجد متولد شد و از همان کودکی نزد پدرش که قاضی و عالم حنبلی آنجا بود به تحصیل فقه حنبلی پرداخت. ظاهراً از همان آغاز جوانی، وی بسیاری از اعمال مردم نجد را زشت میشمرد و به استهزا میگرفت و آنان را جاهل و مشرک میخواند. پدر و برادرش به مخالفت با او برخاستند و حتی برادرش، سلیمان ابن عبدالوهاب، بعدها در ردّ افکار و عقاید او کتابی به نام الصواعق الالهیه فیرالرَّد علی الوهابیة نوشت. او به سبب این مخالفتها به عراق، شام و ایران سفر کرد و بلاد اسلامی بصره، بغداد، کردستان، همدان، دمشق و قاهره را دید به روایت آلوسی، او موفق به سفر شام نشد و به نجد، نزد پدر برگشت. در این زمان (1139هجری.) به انکار عقاید مردم نجد پرداخت. و باز با او مخالفت شد. پس از بازگشت از سفر، او همچون قبل به اظهار عقاید اعتراضآمیز خود درباره انحراف مردم و وجود بدعت، شرک و خرافات در میان آنان ادامه داد و همچنان با مخالفت پدر و مردم نجد مواجه شد و منازعات سختی میان آنها رخ داد؛ تا اینکه در سال 1153هجری. پدرش، شیخ عبدالوهاب، درگذشت و او توانست آشکارا به تبلیغ عقاید خود بپردازد. او در همین سال اثر مهم خود یعنی کتاب التوحید را نوشت و طی آن به تبلیغ دعوت خود پرداخت. عنوانهای کلی تبلیغ او مسائلی چون مبارزه با بدعت و خرافه در اسلام و بازگشت به آنچه وی سنتهای واقعی و حقیقی مینامید، بود. با تشدید مخالفت مردم، او ابتدا به شهر عیینه رفت و نزد امیر آن «ابنمعمر» پناه گرفت (1156 هجری.) و سپس به «درعیه» رفت و به امیر آن، محمدبن سعود، پناهنده شد. پس از اینکه ابن سعود دعوت او را پذیرفت پیمان دوطرفهای میان آن دو منعقد شد (1746 م. /1158 هجری.) و به دنبال آن جمعی از رؤسای قبایل و مردم دیگر از اطراف، دور آنان جمع شدند. آنها با سختگیری و خشونت تمام، از طریق زور و شمشیر ابنسعود اقدام به پیشروی نظامی و قتل و غارت در نواحی مجاور کردند و بدین ترتیب هم به غنایم فراوانی دست یافتند و هم بلاد مجاور را متصرف شدند. بدین طریق تحت پوشش جهاد در راه خدا و امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با شرک که دعوت وهابیت مدعی آن بود، قدرت سیاسی و نظامی ابنسعود نیز مشروعیت و گسترش یافت. تاریخ سیاسی حکومت وهابیان و آل سعود را در درعیه و ریاض به سه دوره تقسیم کردهاند: 1.از آغاز تأسیس تا حمله نیروهای مصری در سال 1820 . که شهر درعیه مرکز حکومت آن بود. 2.دوره دوم از بازپسگیری مجدد حکومت به کوشش «ترکی» و «فیصل» از امیرزادگان سعودی شروع میشود و تا حمله ابنرشید، فرمانروای حائل (1820-1896م.)، ادامه پیدا میکند که در این دوره شهر ریاض مرکز حکومت آن بود. 3. از سال 1902 م. به بعد که ابنسعود ریاض را از آلرشید بازپس گرفت و قلمرو حکومت سعودی گسترش یافت. علل پیشرفت دعوت محمد بن عبدالوهاب چرا محمد بن عبدالوهاب با این که همان عقاید ابن تیمیه را تبلیغ می کرد، دعوت او خیلی زود منتشر شد و هم اکنون این عقاید به صورت آیین رسمی در آمده اما عقاید ابن تیمیه هیچ گاه چنین رشدی نکرد و حتی بعد از مدتی کوتاه به دست فراموشی سپرده شد؟ این سؤال چند جواب دارد که علل انتشار آراء محمد- بن عبدالوهاب را بیان می کند و مهم ترین آن ها عبارتند از: مردم نجد به دلیل قرار گرفتن در منطقه ی صعب العبور نجد که توسط بیابان های اطراف محاصره شده بود، امکان ارتباط با خارج برای آنان بسیار دشوار بود، بنابراین علماء و دانشمندان به این منطقه کمتر رفت و آمد می کردند و بالطبع مردم از سطح علمی و فرهنگی پایینی برخوردار بودند و هیچ گاه شاهد مناظرات و مناقشات مذهبی نبودند. این در حالی است که مردم دمشق در زمان ابن تیمیه بارها شاهد مناقشات مذهبی بودند و به دلیل این که دمشق در آن زمان، یکی از مراکز علمی بزرگ جهان بود علماء و دانشمندان بسیاری به آن جا رفت و آمد می کردند و مردم دمشق همانند مردم نجد که دور از علم بودند خالی الذهن از مناقشات مذهبی نبودند. از دیگر علل پیشرفت دعوت محمد بن عبدالوهاب می توان به اتحاد او با امیر درعیه(محمد بن سعود) اشاره کرد، پس از اتحاد محمد با امیر درعیه، او با پشتیبانی قوای قهریه و پشتوانه ی مالی آل سعود و توسل به زور توانست وهابیت را در سراسر نجد گسترش دهد. البته علاوه برنقش آل سعود در انتشار وهابیت نباید از نقش استعمار در انتشار و پیشبرد وهابیت در عربستان غافل شد، زیرا جرقه ی اصلی تشکیل فرقه ی وهابیت توسط مستر همفر جاسوس انگلیسی در محمد بن عبدالوهاب به وجود آمد و پس از آن نیز پیوسته تا کنون استعمارگران پشتیبان امرای وهابی عربستان هستند. ریشهها، ویژگیها و مواضع فکری- سیاسی جریان وهابیت ریشه در جریانهای مذهبی گذشته در تاریخ اسلام دارد. روحیهها، روشها و عقاید آن چیز جدید و بیسابقهای نیست. تنها تفاوت در این است که در وضعیت مناسب جغرافیایی و اجتماعی و سیاسی نجد، آنها برخلاف جریانهای قبلی توانستند روی کاری بیایند. در حال حاضر نیز در سطح جهانت اسلام این نوع روحیهها، بینشها و خطمشیها که آکنده از جزمیت و جمود، قشریگری و سطحینگری و جزئی و فرعینگری است، بشدت رایج است. مطالعه تجربه وهابیان و عبرت گرفتن از آن از نظر فکری و جامعه شناختی بسیار با اهمیت و ضروری است. این تجربه، تجربهای بسیار زیانبار و تشدیدکننده عقبماندگی داخلی مسلمانان و حرکتی انحرافی و ارتجاعی بود، اما داعیهها و شعارهای اصلاحی و دینی و تأثیرات آن و رونق این نوع طرزتفکرها در میان مسلمین – هرچند در قالبهای غیر وهابی و حتی ضد وهابی – ضرورت و اهمیت مطالعه و بررسی آنها را به اثبات میرساند. این جریان از نظر روحیهها و خطمشیها بسیار شبیه جریان خوارج صدر اسلام بود؛ هرچند که به ظاهر با آن مخالف بود. به این معنا که اینان مانند خوارج، «لاحکم الالله» را شعار خود کرده بودند و مانند آنان از کلمه حق، اراده باطلی داشتند و با ذهنیتی جزمی و با بسیاری از مسائل، با عنوانهایی چون شرک و بدعت مبارزه میکردند. وهابیان پایبند به ظواهر احکام قرآن و سنت بودند و در این راه تعصب شدیدی به خرج میدادند. آنها سایر مسلمانان را تکفیر و به جان و مالشان تعدّی میکردند. آنها با فداکاری و تعصب تمام علیه مسلمانان به مبارزه و جهاد(!) برخاستند، در حالی که به غیرمسلمانان و کفار و بیگانگان عملاً هیچگونه آسیبی وارد نکردند. خلاصه آنکه وهابیان همچون خوارج اساساً با چهرهای نظامی ظاهر شدند و به سبب جمود، تعصب و خشونتی که در افکار و رفتار آنها بود، از روح اسلام و جامعیت آن فرسنگها فاصله گرفتند. جریان دیگری که وهابیان از نظر آرا و عقاید مذهبی از آن متأثرند، جریان «اهل حدیث» یا «اصحاب حدیث» است. بنا به قول شهرستانی در ملل و نحل آنان یکی از دو دسته فقهای اهل سنت و جماعت بودند که در مقابل «اصحاب رأی» قرار داشتند. اصحاب حدیث برخلاف اصحاب رأی که به عقل و رأی و قیاس و استحسان در مسائل فقهی توجه میکردند، سخت مخالف عقل بودند و به ظواهر قرآن و حدیث و نقل اخبار و روایات و احادیث تکیه میکردند. مرکز عمده آنان حجاز و مراکز اصحاب رأی عراق بود و از اواخر قرن دوم هجری به بعد آنها بشدت با یکدیگر درگیر بودند. از عمدهترین پیروان مکتب اهل حدیث، احمدبن حنبل (164-241 هجری.) ، امام مذهب چهارم از مذاهب چهارگانه سنت و جماعت است که افکار او یکی از مهمترین منابع فکری و مذهبی محمدبن عبدالوهاب بود؛ به طوری که وهابیان از نظر مذهب پیرو حنبلیان هستند. او از عقل و رأی بیزاری جست و در استناد به حدیث – هرچند ضعیف و غیرمستند- تاآنجا مبالغه کرد که گروهی از بزرگان او را از ائمه حدیث شمردهاند و نه از فقها. عجیب اینکه گفته میشود نسب احمدبن حنبل به «ذیالثدیه»، رئیس فرقه خوارج، میرسد. معروف است که او نیز مانند جدش مخالف حضرت علی[علیه السلام] بود. حنبلیان در میان اهل مذاهب اسلامی، شدیدترین موضعگیریها را علیه شیعیان دارند. مذهب ابنحنبل با گرایش شدید به ظواهر و قشریگری و اجتناب از هرگونه تأویل و بدعت و حتی تفسیر و نوآوری، شکل جمود و تحجر به خود گرفته است. علاوه بر تشیع، این مکتب با دیگر جریانهای فکری دارای گرایشهای عقلی، استدلالی و روشنفکری آزاداندیش نظیر معتزله نیز مخالفت میورزند. آنان در این راه حاضر به کمترین نرمش و قبوال کوچکترین تعدیلی نیستند؛ از اینرو در روزگار مأمون و معتصم، متحمل زندان و شکنجه شدند؛ هرچند که در زمان خلافت متوکل مورد احترام قرار گرفتند. ابنتیمیه (متوفی 1328 م. /728 هجری.) و شاگردش ابنقیم الجوزیه (متوفی 1350 م. /751 هجری.) از بزرگترین و برجستهترین علما و فقهای حنبلی هستند که اعتقادات و مواضع آنها را در موارد ذیل میتوان خلاصه کرد: منع زیارت قبور پیشوایان دینی و عدم جواز ساختن گنبد و بارگاه برای آنان و لزوم ویران کردن آنها، منع توسل به پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و ائمه[علیهم السلام] و مقدسان طلب شفاعت از آنها، منع سوگند به غیرخدا و کافر و مشرک دانستن عاملان این عقاید بویژه شیعیان، بدعت دانستن هر چیز جدیدی و وسعت دادن دایره شرک، مخالفت کردن با عقل، فلسفه و تشیع و تصوف در هر شکل آن، تکیه کردن بر ظواهر قرآن و حدیث و اثبات جهت برای خداوند و معتقد بودن به رؤیت او، جلوگیری از تفرقه مسلمانان غیرشیعه و بازگشت به سنت پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و عمل سلف یعنی صحابه و تابعین (که از این جهت سلفیه نامیده شدند). آنها به دلیل داشتن چنین مواضعی با مخالفت علما و قضات درجه اول و صاحب نفوذ مذاهب اربعه در شهرهایی چون دمشق و قاهره روبهرو شدند. آنها با اینتیمیه به بحث و مناظره پرداختند و به دلیل پافشاری او بر عقایدش بارها او را به زندان انداختند؛ تا اینکه سرانجام در زندان مرد. ابنتیمیه بیشترین تأثیر رابر آرا و اعتقادات ابنعبدالوهاب گذاشت؛ تا آنجا که مهمترین عقاید وی از او گرفته شده است. از اینرو لازم است به آرا و عقاید ابنتیمیه نظری کلی بیفکنیم. حافظ وهبه، از نویسندگان معروف وهابی، آرای ابنتیمیه را در چهار مورد ذیل خلاصه کرده است: 1. بازگشت به کتاب خدا و سنت پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و پیروی از راه سلف صالح در فهم آیات و احادیث مربوط به صفات خدا و اجتناب از روش فلاسفه و متکلمان وصوفیه به این دلیل که روش آنها موافق طریقه سلف صالح نیست. 2. مبارزه با بدعتها و منکرات، بویژه آن چیزهایی که موجب شرک است؛ از قبیل دست گذاشتن بر قبر و اقامه نماز در کنار آن و حاجت خواستن از اهل قبور و یاری طلبیدن از غیرخدا و تبرکجستن به درخت و سنگهایی که عوام الناس از آنها انتظار خیر و شر دارند. 3. مبالغه و غلونکردن درباره پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و تنها از راهنماییهای وی پیروی کردن. 4. اعتقاد به اینکه باب اجتهاد کاملا باز است و اعلان جنگ به مقلدان متعصب. محورهای اصلی تعالیم ابنعبدالوهاب 1. مبارزه با شرک و خرافات و بازگشت به اسلام سلف و سلف صالح. 2. مخالفت باعقل، فلسفه، اجتهاد، تفسیر قرآن، تصوّف و عرفان و هرگونه نوآوری، با عنوان بدعت. 3. مسأله وحدت و خلافت دینی- عربی و ضدیت با ترکان عثمانی. 4. دشمنی با شیعیان. [ چهارشنبه 92/9/13 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
ریشه یابی عقایدوهابیها از جمله عناوین و القابی که وهابیان برای خود انتخاب کرده و بر آن مفتخرند، عنوان «سلفیه» است و پیوسته سعی دارند نام خود را به سلفیه تغییر دهند. وهابیان می گویند: «بهترین عصر، عصر سلف صالح است، عصری که به پیامبر اکرم(ص) و نزول وحی نزدیک تر است چون مسلمانان صدر اسلام سنت پیامبر اکرم(ص) و قرآن کریم را بهتر درک می کردند، لذا فهم آنان برای ما حجت است.» به این دلیل وهابیان سعی می کنند خود را منتسب به سلفیه کنند تا مردم تصور نکنند افکار و اندیشه های آنان تنها از محمد بن عبدالوهاب و ابتکار او سرچشمه گرفته است. محمد بن عبدالوهاب در قرن دوازدهم هجری قمری، مذهب وهابیت را که ادعا می کرد همان عقاید سلف صالح است را بنیانگذاری کرد و با احیای روح خشونت و تعصب راه حقیقت یابی را بست. طرفداران سلفیه در عصر حاضر هر آن چه را که به نحوی آنان را به تکنولوژی و عصر حاضر متصل کند بر خود تحریم کرده اند. حسن بن علی بن خلف ابومحمد بربهاری، از علماء حنبلیان بغداد در سال 233 هجری قمری در بغداد متولد شد. او یکی از طرفداران سرسخت آراء احمد بن حنبل و پشتیبان آراء و عقاید سلف بود، از جمله عقاید او می توان به: اعتقاد به رؤیت خداوند در قیامت با چشم، نسبت کفر به شیعیان، منع شیعیان از زیارت قبور امامان معصوم(ع) و نوحه خوانی و مرثیه خوانی بر امام حسین(ع) را منع می کرد و دستور می داد تا نوحه گران را به قتل برسانند.او معتقد بود که پیامبر اکرم(ص) در آخرت از گناهکاران شفاعت می کند نه در دنیا.، از ابن بطه عکبری به عنوان ادامه دهنده ی افکار بربهاری یاد شده است او نیز یکی از مخالفان سرسخت شیعیان و از طرفداران روش سلفیه بود، او تفکر و آراء احمد بن حنبل را بسیار متعصبانه مطرح می کرد و در دفاع از ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه بسیاری می کوشید و شیعیان را تکفیر کرده و خون شان را حلال می دانست. وی سفر به قصد زیارت پیامبر اکرم(ص) را حرام می دانست و طلب شفاعت از پیامبر اکرم(ص) را انکار می کرد. یکی دیگر از اشخاصی که محمد بن عبدالوهاب عقایدش را از او گرفت احمد بن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه بود که در قرن 7 و 8 هجری قمری می زیست.ابن تیمیه نیز همانند بربهاری و ابن بطه با مخالفانش به ویژه شیعیان با سلاح اتهام برخورد می کرد. او متکلمان را اهل بدعت می دانست و معتقد بود که در فهم آیات و احادیث باید از سلفیه پیروی کرد، او طلب شفاعت و استغاثه را از ارواح اولیاء الله و زیارت قبور اولیاء الله حرام می دانست. محمد بن عبدالوهاب عقاید خود را به طور عمده از ابن تیمیه گرفت که ابن تیمیه نیز عقایدش ریشه در عقاید سلفیه و بربهاری و ابن بطه عکبری داشت. محمد بن عبدالوهاب چیزی به عقاید ابن تیمیه نیفزود، اما نسبت به ابن تیمیه از شدت عمل بیشتری برخوردار بود و نظرات ابن تیمیه را که در زمان خودش، در حدّ یک نظریه باقی مانده بود به مرحله ی عمل درآورد و در این حیطه بود که دچار افراط گرایی های شدیدی شد.وهابیان نوشیدن قهوه گذاشتن پرده بر روی قبر پیامبر اکرم(ص) و... را بدعت و حرام دانسته و مرتکبین به این اعمال را مشرک و مستحق توبیخ می دانند. وهابیان امور جدیدی که در صدر اسلام وجود نداشته چون تلفن، تلویزیون، رادیو و... را بدعت و حرام می دانند. به راستی در پس پرده ی این کارها جز عقب نگه داشتن مسلمانان از رسیدن به ابتکارات و دستیابی به علوم جدید چیز دیگری می تواند باشد و آیا اسلام واقعی که وهابیان ادعا می کنند تنها آن ها، آن را دریافته اند، همین است که نسبت به علوم جدید سکوت کند و حکم به حرمت اموری دهد که منجر به شرک و کفر نمی شود!؟ عقاید وهابی ها وهابیان مسلمانان را به بهانه های واهی تکفیر کرده و ریختن خون آنان را واجب می دانند و در مقابل با دشمنان اسلام از در سازش و مدارا وارد می شوند. از دیدگاه وهابیان توحید بر دو نوع است: توحید الوهیت و توحید ربوبیت و تمام فرق اسلامی نسبت به توحید الوهیت جاهل هستند چون توحید الوهیت عبارت است از : پرستیدن خداوند به تنهایی در حالی که فرقه های اسلامی با توسل و استغاثه به غیر خدا و شفیع قرار دادن یکی از اولیاء و انبیاء، غیر خدا را در جای خداوند قرار داده و پرستش می کنند و این موجب شرک و کفر است وهابیان خداوند سبحان را به خلق تشبیه کرده و او را دارای اعضاء و جوارح می دانند و برای اثبات ادعای خود آیاتی از قرآن کریم را که دلالت بر صفات خبریه خداوند دارد، تأویل نکرده و بنابر ظاهر آیات به رأی خود آن را تفسیر می کنند. از دیگر عقاید محمد بن عبدالوهاب می توان به تأکیدی که او بر عدم گرامی داشتن پیامبر اکرم(ص) داشت اشاره کرد. محمد بن عبدالوهاب با انتشار عقایدش توانست طرفدارانی را جذب کند که در راه انتشار افکار و عقایدش به او کمک کردند اما او مخالفان بسیاری نیز داشت که پدر و برادرش سلیمان جزء اولین کسانی بودند که با عقاید او مخالفت کردند و حتی برادرش سلیمان نیز در ردّ عقاید محمد بن عبدالوهاب، کتاب الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه را نوشت. علاوه بر پدر و برادر محمد بن عبدالوهاب، بسیاری از علمای اهل سنت نیز در ردّ افکار و عقاید محمد بن عبدالوهاب کتاب هایی نگاشته اند و شیعیان نیز در ردّ افکار محمد بن عبدالوهاب کتاب هایی نوشته اند چون کتاب منهج الرشاد لمن اراد السداد شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفی به سال 1228ه .ق) و ... . شباهت وهابیان و خوارج وهابیان از جهات چندی با خوارج شباهت دارند: وهابیان شعار دینی خود را دعا، شفاعت و توسل جز از خدا نیست قرار داده اند و همانند خوارج که شعار خود را لاحُکم الا لله قرار داده و از سپاه حضرت علی جدا شدند. خوارج مرتکبان گناهان کبیره را کافر می دانستند و جز خود بقیه ی مسلمانان را کافر می دانستند. وهابیان نیز همانند خوارج کسانی را که عقایدی خلاف آن ها داشتند مشرک و کافر دانسته و واجب القتل می دانستند. از دیگر شبهاهت های خوارج با وهابیان، کوته بینی و قشری نگری آنان بود، خوارج مردمانی متعصب و کوته بین بودند که جز خود بقیه ی مردم را مشرک می دانستند و افرادی خشن بودند وهابیان نیز همین گونه کوته بین و قشری نگرند و ... . وهابیت و آل سعود محمد بن سعود اولین شخص از خاندان سعودی بود که پیمان همکاری با محمد بن عبدالوهاب بست و به مدد عقاید خشونت آمیز ابن عبدالوهاب توانست بر تمام نجد و سپس بر حجاز مسلط شود. سرانجام محمد به سعود در سال 1179 هجری قمری درگذشت و فرزند بزرگش عبدالعزیز جانشین پدر شد. عبدالعزیز زمانی که پدرش با محمد بن عبدالوهاب عقد اتحاد می بست او نیز با محمد بن عبدالوهاب متحد شد. او که در زمان حیات محمد بن سعود فرماندهی بخشی از سپاه پدر را به عهده داشت، توانست با پشتیبانی محمد بن عبدالوهاب عربستان را به تصرف خویش درآورد یکی از مهم ترین حوادث اتفاق افتاده در زمان عبدالعزیز جنگ های متوالی او با حاکم مکه بود که سرانجام توانست آن جا را در سال 1220 هجری قمری، تحت فرمانروایی خویش درآورد و دیگر حمله ی فرزند عبدالعزیز یعنی سعود در سال 1216 هجری قمری به کربلا بود که در آن جا فجایع سنگینی را ببار آورد که همین حمله زمینه ساز مرگ عبدالعزیز شد، زیرا فردی شیعی مذهب از اهالی شهر موصل عراق به قصد انتقام فجایع وهابیان در کربلا به درعیه آمد و با تظاهر به وهابیگری به عبدالعزیز نزدیک شد. تا این که در ماه رجب سال 1218 هجری قمری در هنگام نماز عصر موفق شد عبدالعزیز را به انتقام فجایع سعود در کربلا به قتل برساند. بعد از مرگ عبدالعزیز فرزندش سعود در سال 1218 هجری قمری به حکومت رسید. هم زمان با حکومت سعود، حکومت عثمانی تصمیم گرفت به دلیل تصرفات آل سعود و هراس از تصرف حجاز بدست وهابیان، سپاهی را از مصر برای مقابله و جنگ با وهابیان در سال 1226 هجری قمری اعزام کرد و در سال 1228 هجری قمری، وهابی ها شکست خوردند. سرانجام در سال 1229 هجری قمری سعود درگذشت و فرزند سعود، عبدالله به حکومت رسید. تا این که سرانجام در سال 1233 هجری قمری با تصرف درعیه و دستگیری عبدالله بن سعود و رهبران مذهبی وهابی ها(آل الشیخ) و تبعید آنان به مصر، غائله ی وهابیان پایان یافت. در فاصله ی سال های 1235 هجری قمری تا سال 1300 هجری قمری تعدادی از افراد خاندان آل سعود به طور مخفیانه و بسیار محدود بر درعیه حکومت کردند اما به دلیل سرکوبی حکومت توسط دولت عثمانی، این حکومت ها دوامی نداشتند و خیلی زود سرکوب می شدند. فاصله ی این سال ها را که دوران رکود و ضعف حکومت وهابی آل سعود می نامند با تصرف ریاض توسط عبدالعزیز بن عبدالرحمن در سال 1319 هجری قمری پایان یافت و دوران اقتدار آل سعود آغاز شد و سپس منجر به تصرف همه ی عربستان توسط دولت سعودی وهابی شد. از مهم ترین وقایع زمان عبدالعزیز برقراری روابط سیاسی با انگلستان بود عبدالعزیز با پشتیبانی انگلستان توانست جای پای خود را در عربستان محکم کند و بر رقبا فائق آید. یکی دیگر از این وقایع تشکیل جمعیت اخوان التوحید در سال 1330 هجری قمری بود که به وسیله ی این گروه توانست نیروی محکمی برای خود بوجود آورد. البته این گروه در عقایدشان(وهابیگری) راه افراط را در پیش گرفته و مشکلات زیادی را برای عبدالعزیز بوجود آوردند.[82] بر طبق پیمانی که در سال 1333 هجری قمری میان انگلستان و عبدالعزیز منعقد شده بود، انگلستان متعهد شد سالانه شصت هزار لیره به آل سعود کمک کند و از عبدالعزیز و فرزندانش در مقابل حمله ی هر دولت بیگانه پشتیبانی نماید و در عوض ابن سعود بر سرزمین های«تحت الحمایه» انگلیس در عربستان حمله نکند و به دشمنان انگلستان امتیازی ندهد. وهابیت در عصر حاضر وهابیان نخستین که حتی استفاده از تلگراف و تلفن را حرام می دانستند، امروزه تفاوت های بسیاری با عقاید و افکار محمد بن عبدالوهاب دارند. این گروه برای بقاء و استمرار خود ناچار به زندگی مدرن رو آوردند. وهابیت امروزه چهره ی سیاسی به خود گرفته و تحت عنوان انتشار وهابیت و اسلام اصیل زیر سلطه آمریکا قرار گرفته و در جهت پیاده کردن اهداف استعماری آمریکا بر شدت دشمنی خویش با انقلاب اسلامی ایران و تشیع افزوده است. از خصوصیات وهابیت مدرن، ضدیت با تمامی فرق اسلامی بخصوص تشیع می باشد. عقاید وهابیت وهابیان، پیروان محمد بن عبدالوهاب میباشند و او پیرو مکتبابن تیمیه و شاگردشابن قیم جوزی بود که عقاید جدیدی را درجزیرة العرب بنیاد نهاد. وهابیت فرقهای از فرق اسلامی است کهدرعربستان و برخی ازکشورها نظیر پاکستان و هند طرفدارانی دارد. به اعتقاد آنان حاجت خواستن از پیامبرـ صلیاللهعلیهوآله ـ وائمه علیهمالسلام،زیارت، احترام و تعظیم قبورپیامبر ـصلیاللهعلیهوآله ـ و ائمه اطهار نوعی بدعت وبتپرستیمحسوبمیشود و حرام است. آنها سلام و تکریم و احترام به پیامبر را جز درنماز جایز نمیدانند و پایان زندگی دنیایی او را پایانی بربزرگداشت و گرامیداشت او میدانند. هرگونه آثار، گنبد و بارگاه بر قبورائمهو بزرگان رابدعتمیدانند و معتقدندکه حضرت رسول ـ صلیاللهعلیهوآله ـ یکانسان با همهناتوانیها و ضعفهای بشری بوده و از دنیا رفته و هیچ خبری از ما وجهانامروز ندارد و زیارت قبرش حرام است. -حاجت خواستن ازاموات: به اعتقاد وهابیت از انواع شرک، حاجت خواستن از اموات واستعانت از آنان و توجه به آنان است و این اصل و اساس شرک در عالم است» - تبرک جستن به آثارانبیا و صالحان، شرکاست. منابع 1. بحوث قرآنیه فی التوحید والشرک، جعفر سبحانی.
[ چهارشنبه 92/9/13 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
محمد اقبال لاهوری محمد اقبال لاهوری در سال 1256 شمسی در یک خانواده متدین در شهر سیالکوت پاکستان به دنیا آمد ایشان مدتی نیز به جای پروفسور آرنلد در دانشگاه لندن، به تدریس زبان و ادبیان فارسی پرداخت. ظاهرا در اواخر اقامتش در لندن، قصد ترک شعر و شاعری داشت که دوستانش مانند سرعبدالقادر و همچنین آرنلد مانع از این کار او شدند. اندیشه های دینی وسیاسی علامه اقبال لاهوری، از سرآمدان احیای اندیشهی دینی، به عنوان آسیبشناس حوزهی اسلامی در تاریخ معرفت سیاسی از اهمیت برخوردار است. معمولاً بنابه دلایلی نام او را در کنار سیدجمالالدین اسدآبادی میآورند. از آنجا که اندیشههای سیاسی و اجتماعی بسیاری از متأخران، بازتابآرای علامه است اهمیت او در تاریخ معرفت سیاسی دوچندان میشود. اندیشهی علامه نیز بهسان همردیفان دیگرش، متأثر از تعامل شرق و غرب و در مسیر پیجویی هویتی اسلامی در مقابله با غرب است. عصر علامه، از هجوم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب علیه بلاد اسلامی حکایت دارد؛ لذا بدیهی است که در چنین فضایی، واکنشها و عکسالعملهایی از سوی روشنفکران جهان اسلام، و ازجمله او صورت گیرد. علامه اقبال ازجمله آشنایان با غرب و اسلام است که درپی شناخت درد جامعهی اسلامی و از سوی دیگر داروی آن درد است. با این همه فرهنگ و ماهیت غرب، اثرهای دوسویهیی بر دل و دماغ او داشته، آنچنان که آرای سیاسی او به طور عمده ملهم از این شناخت است. بنابراین، نظریات علامه درارتباط با غرب شکل گرفته و به طور مجزا قابل بررسی است. این مجموعه نظرها به طور کل شاکلهی اندیشهی سیاسی وی را فراهم میسازد. ازهمین رو در مقالهی حاضر، به بازشناسی تأثیرهای شناخت غرب بر علامه اقبال اشاره شده است . با مروری بر تاریخ مشرقزمین، بهوقوع یک تحول فکری جدید در بین مسلمانان در سالهای قرن سیزده هجری/قرن نوزده میلادی برمیخوریم که از سرامدان آن ــ کسانی که به مسئلهی احیای اندیشهی دینی و مشکلات جوامع اسلامی پرداختند و در نهایت برای آنها راهحل ارائه دادند ــ باید از علامه محمداقبال لاهوری نام برد. بهجرأت میتوان گفت که عقاید و افکار اقبال ــ که نمایندهی ممتاز روح نوجویی زمان خود بود ــ بر پیکرهی فکری ـ فرهنگی جهان اسلام تأثیری شگرف داشته است . بخشی از نحوهی شکلگیری اندیشهی سیاسی اقبال را باید در خلال معرفت او از غرب جستجو کرد. بعد از آن، تحلیل عقاید و اندیشههای او ضرورت دارد. در پس این شناخت، اندیشهی سیاسی اقبال حاصل میآید . علل عقب ماندگی مسلمانان از دیدگاه علامه اقبال لاهوری اقبال با موشکافیهای فراوان در تاریخ تفکر اسلامی متوجه شد مادامی که محصول کلام جبر و محصول عرفان و ادبیات سکر و سستی و محصول فقه و قرائت تقلید، همان پیروی صرف باشد، به طور طبیعی سرنوشت انسان و امت اسلامی همان خواهد شد که در سه قرن اخیر به آن دچار شدند که اعم از تفرقه و جدائی و شیوع تعصبات و فرقهگرائی و نزاعهای داخلی است و تا زمانی که آن علتها پابرجا باشند، امیدی به بهبود، بیهوده خواهد بود. و لذا علامه اقبال عواملی را برای اتحاد و انسجام جامعه اسلامی بر میشمارد. منابع: 7.شادروان، حسن؛ اقبال شناسی؛ با مقدمه محیط طباطبایی؛ سازمان تبلیغات اسلامی، تهران: 1371 . [ سه شنبه 92/9/12 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
سیدعبدالرحمن کواکبی سیدعبدالرحمن کواکبی در سال 1271هجری قمری/ 1854میلادی در شهر حلب کشور سوریه متولد شد. وی از دودمان شیخ صفیالدین اردبیلی نیای بزرگ سلسلهی صفویه است. در سوریه رشد و نمو یافت، و در انطاکیه و حلب تحصیل کرد. تحصیلات عالیهی خود را در مدرسهی کواکبیه که پدرش مدیر آن بود به انجام رسانید. در بیست سالگی عضو هیئت تحریریهی روزنامهی رسمی "فرات" شد. همزمان در سازمانهای آموزشی نیز فعالیت میکرد. او مدتی به مقام شهرداری حلب رسید، و مناصبی همچون رئیس اتاق بازرگانی حلب، سرمنشیگری محکمهی شرعی حلب و رئیس هیئت فروش اراضی دولتی را تجربه کرد. در همهی این مناصب به اشکال مختلف با زورگوئی ترکان عثمانی و توانگران سوری مبارزه کرد، و شاید چون در این مبارزه ناکام شد در روز ششم دسامبر 1899م در سن 47 سالگی سوریه را ترک و رهسپار مصر شد. کواکبی در مصر با برخی رجال سیاسی و مذهبی از جمله رشید رضا در ارتباط بود و برای روزنامهی "الموید" مقاله مینوشت. کتاب اصلی خود با عنوان «طبایع الاستبداد» را در آنجا به پایان برد و کتاب «امالقری» از دیگر آثار ایشان میباشد. کواکبی در سال 1901م از طرف عباس دوم، خدیو مصر، مامور شد تا به برخی کشورهای اسلامی سفر کند و به نفع انتخاب وی به خلافت امضا جمع کند. او در این ماموریت از عربستان، یمن، سودان، هند و زنگبار دیدن کرد و از نزدیک با وضعیت سیاسی اجتماعی و اقتصادی مسلمانان آشنا شد. پس از بازگشت به مصر به "جمعیت المنار" پیوست و به سبب مقالهها و کتابهایش همگان او را به نام یکی از پیشروان تجدید فکر دینی میشناختند. کواکبی در اوج شهرت بود که در روز چهارم ژوئن 1902م مطابق با سال 1320هجری قمری در قاهره درگذشت. شهیدمطهری در مورد او میگوید: سومین قهرمان اصلاح در جهان سنی عرب، شیخ عبدالرحمن کواکبی است. کواکبی یک متفکر اسلامی ضد استبداد است. همچنین آیتالله طالقانی او را با عباراتی بلند میستاید و میگوید: کواکبی در اثر تربیت خانوادگی، توسعهی فکری و اطلاع از احوال معارف شرق و غرب، نظرش وسیع و همتش بلند و اخلاقش برومند گردید، چنانکه اهل حلب او را «ابا الضعفا» میخواندند، هر قدر در مقابل مردم و اهل فضل متواضع بود در برابر متکبرها متواضع نبود. اندیشه و افکار سیاسی کواکبی دو کتاب "طبایعالاستبداد" و "امالقری" تصویر روشنی از اندیشههای کواکبی بهدست میدهد. طبایعالاستبداد از یک رشته مقالاتی فراهم آمده که در روزنامهی "الموید" مصر چاپ شده، و موضوع آن شرح زیانهای استبداد است. این کتاب نخستین کتاب در ادبیات معاصر عرب است که موضوع آن کاملا سیاسی است. طبایعالاستبداد در سال 1325هجری قمری یعنی در زمان انقلاب مشروطه ایران توسط عبدالحسین میرزائی قاجار در تهران ترجمه و منتشر شد. آیتالله طالقانی مدعی است این کتاب چنان بر مرحوم آیتالله میرزامحمدحسین نائینی اثر گذاشت که باعث پدید آمدن اثر سترگ او یعنی "تنبیهالامه و تنزیهالمله" گشت. هدف کواکبی از نوشتن این کتاب بیش از هر چیز رسوا کردن استبداد عثمانی بوده است. زمینهی تالیف این کتاب به اقدام سلطانعبدالحمید عثمانی در انحلال پارلمان نوبنیاد عثمانی، تعلیق قانون اساسی و اخراج نمایندگان منتقد از استانبول بازمیگردد. در پی این اقدام عبدالحمید، تحرکات گستردهای در میان اعراب رخ داد و کواکبی اقدام به نوشتن مقالاتی نمود که بعدها آنها را بهصورت کتاب "طبایعالاستبداد و مصارعالاستعباد" منتشر کرد. کواکبی در ابتدای این کتاب به شرح و معنای استبداد پرداخته و میگوید «استبداد به معنای خودسری حکومتهاست یا دقیقتر بگویم وصف حکومت افسار گسیختهای است که در شئون رعیت، به هرگونه که دلخواهش باشد و بدون ترس از بازخواست تصرف کند.» به نظر کواکبی استبداد مخصوص به شکل یا نظام خاصی از حکومت نیست. بلکه هرگونه حکومتی ممکن است استبداد پیشه کند. او مینویسد «مستبد بر شئون مردم نه به ارادهی آنان بلکه به ارادهی خود فرمانرواست، و خود میداند که غاصب و تجاوزگر است بدین جهت لاجرم پاشنهی پای خویش را بر دهان میلیونها نفوس گذارد که دهان ایشان بسته ماند و سخن گفتن از روی حق یا مطالبه حق نتوانند.» وی استبداد را منحصر به فرد نمیداند و استبداد جمعی را هم مطرح میکند. آرای کواکبی در باب استبداد جمعی یاد آور آرای جان استوارت میل است. کواکبی سپس به رابطهی استبداد با دین میپردازد و معتقد است مستبدان همواره از دین برای استوار کردن پایههای فرمانروایی خود یاری جستهاند. او استدلال میکند که «تعلیمات مذهبی، آدمیان را به ترس از قوهی عظیم هولناکی همیخوانند که کنه آنرا عقلها درک ننمایند. و از سوی دیگر، مستبدین سیاسی نیز استبداد خویش را بر اساسی از این قبیل بنیان نهند. زیرا آنان نیز مردمان را به برتری شخصی بترسانند و با قهر و قوت و گرفتن اموال زبون سازند.» او معتقد است اگر دین و آئین توحیدی در قرآن درست فهمیده شود خود استوارترین سنگر ضد استبداد است. برخی از محققان معتقدند این همان درسی است که سیدجمال در همهی مقالهها و خطابههایش به مسلمانان آموخت. کواکبی پس از تبین رابطهی استبداد و دین، رابطهی استبداد و علم را بررسی میکند. وی معتقد است جهل و نادانی موجب خوشحالی مستبد است، زیرا با بهرهگیری از جهل و غفلت آنها را غارت میکند. او معتقد است استبداد و علم از اسماء اضداد هستند، و هر یک در مقام غلبه بر دیگری است به همین جهت میان آگاهان و مستبدان همواره درگیری و مبارزه وجود داشته است. او در فصل "نسبت استبداد با بزرگی" میگوید: استبداد با بزرگی حقیقی سازگاری ندارد، و مستبد میکوشد آنرا فاسد کند و مجد و عظمت دروغین را به جای آن نهد. وی بیان میکند که استبداد از مستبد بزرگ به همهی زیر دستان سرایت میکند، و همه برای جلب رضایت بالادست تلاش میکنند. در حکومت استبدادی، بزرگی در گرو خدمت و رضایت مستبد بزرگ است نه انجام کار نیک و کسب ارزشهای دینی و انسانی. کواکبی در بخش "رابطهی استبداد با مال"، نابرابریهای اجتماعی را از آثار استبداد میداند و معتقد است مال، خوب و سودمند است، به شرطی که با عدالت بهدست آید و در راه درست صرف شود، نه بر اساس ظلم و چپاول مال دیگران. او گردآوری ثروت را به سه شرط جایز میداند: 1. به طریق مشروع و حلال باشد. 2. موجب تنگی معاش دیگران نشود. 3. از اندازهی حاجت تجاوز نکند. در فصل "استبداد و اخلاق" نیز بر آن است که استبداد خوی و اخلاق مردم را فاسد میکند. امیال و اخلاق فاضله را تغییر میدهد. اراده و اعتماد به نفس را از افراد سلب میکند، عاطفه را میکشد و ریا و نفاق را در جامعه رواج میدهد. کواکبی در باب "رابطهی استبداد و تربیت"، نخست به تحلیل استعداد انسان در زمینهی تربیت میپردازد، و عواملی همچون پدر، مادر، همسر، آموزههای دینی و سرانجام محیط اجتماعی و سیاسی را در تربیت موثر میداند. او معتقد است حکومتهای استبدادی نه تنها هیچگونه مراقبتی در تربیت و رشد انسان نمینمایند، بلکه همواره در فساد جسم و روح او میکوشند. در این فصل کواکبی به شکلگیری شخصیت انسانها در حکومتهای استبدادی اشاره میکند و کیفیت رشد و تربیت آنها را در این جوامع مورد بررسی قرار میدهد. در نگاه او انسان اسیر استبداد، قطعا: ترسو، ظالم، حسود و بخیل بار میآید و در مقابل قدرت مافوق متواضع و چاپلوس و در مقابل زیر دست سختگیر و ستمگر است. وی در پایان در فصل "راههای رهایی از استبداد،" 25 مساله در باب مهمترین مفاهیم مرتبط با استبداد از جمله مفهوم ملت به منزلهی رعیت، نوع سلطنت، مساوات در حقوق، حفظ امنیت عامه و سعی در رفع استبداد را طرح میکند. کواکبی رهایی از استبداد را در گرو آگاهی مردم از حقوق و دانش سیاسی میداند. کواکبی برای رهای از استبداد سه قاعده را مهم میداند: 1. رهایی از استبداد زمانی میسر است که ملتها مشکلی به نام استبداد را دریابند و حس کنند. 2. کواکبی در راه مبارزه با استبداد شیوهی سختی و شدت عمل را نفی میکند، و شیوهی مسالمت آمیز را توصیه میکند و معتقد است مقاومت شدید ممکن است باعث فتنه شود و به هلاک مردمان منجر شود. برخی محققان معتقدند احتیاط کواکبی در باب فتنه، در راستای اجتناب عمومی اهل سنت از آشوب و گسست اجتماعی است. 3. قاعدهی سوم وی آمادگی فراهم کردن و تدارک جایگزین برای استبداد است تا در صورت دفع بلای استبداد اوضاع مختل نگردد.
امالقریی دیگر اثر مهم کواکبی امالقری است، که صفت و لقب شهر مکه است. او این کتاب را در حلب نوشت و در مجله "مصلحان" مصر به چاپ رسانید. او در این کتاب که به شکل یک کنگرهی خیالی است، از ریشههای ناتوانی و درماندگی مسلمانان و راه چارهی آن بحث کرده. او در این کتاب عللی همچون ستیزها و اختلافات درونی، نادانی فرمانروایان مسلمان، محرومیت مسلمانان از آزادی و نبود رهبری درست را از علل درماندگی مسلمانان میداند. او در این کتاب طالب اصلاح فکر دینی است و خواهان سازگاری علم و دین است. کواکبی دو هدف عمده را در امالقری پیگیری میکند: اولا، برقراری تقدم و برتری اعراب در داخل اسلام، و جابجایی ترکیهی رو به زوال با خلافت معنوی عربی؛ ثانیا، او درصدد تثبیت جدایی بین اقتدار و مرجعیت سیاسی این جهانی و اقتدار و مرجعیت [دینی] و معنوی بود. هدف او هم تدارک یک چارچوب تمدنی برای یک وحدت عربی حول محور مصر و همچنین حمایت از حاکمیت جنبش ملی در امور سیاسی بود. او در این کتاب خواهان بازگشت خلافت اسلامی به اعراب است. عبدالرحمان کواکبی تندروترین متفکر مسلمانی است که فرمانروای عثمانی را مورد حمله قرار داد، و خواهان استرداد خلافت از ترکها به عربها شد، نه خواهان گسستن وحدت عثمانی. او معتقد بود خلافت (که از منظر او منصبی صرفا دینی است.) باید به کارهای دینی مسلمانان بپردازد و از دخالت در امور سیاسی بپرهیزد. اما برخی محققین معتقدند به صورت مطلق نمیتوان گفت که وی طرفدار جدایی دین از سیاست بوده، چون او مرجعیت وضع قوانین از طرف شارع را پذیرفته بود و این با بحث جدایی دین از سیاست سازگاری ندارد. کواکبی خواستار سلطنت مشروطه بود. از نظر وی شکل حکومت فرق نمیکرد به شرط آنکه تحت نظارت فعال مردم باشد؛ وی نظامهای جمهوری و سلطنتی را بهطور یکسان و به شکل حکومت آریستوکراسی مشورتی میپذیرفت. البته به شرط آنکه آزادی و برابری مردم تضمین گردد. مملکت آرمانی در نظر کواکبی تابع الگوئی است که بالاتر از آن نیست و آن الگوی نظام اجتماعی و دولتی است، که عربها در عصر خلفای راشدین بر پا کردند.
1- عنایت، حمید؛ سیری در اندیشهی سیاسی عرب، تهران، سپهر، چاپ سوم 2- مطهری، مرتضی؛ مقالهی کواکبی و اندیشهی اصلاحطلبی، درج شده در: کواکبی، سیدعبدالرحمان؛ طبیعت استبداد، ترجمهی عبدالحسین میرزای قاجار، نقد و تصحیح محمدجواد صاحبی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی قم 3- طالقانی، سیدمحمود؛ مقالهی کواکبی و استبداد 4- قادری، حاتم؛ اندیشهی سیاسی در اسلام و ایران 5- عبدالملک، انور؛ اندیشهی سیاسی عرب در دورهی معاصر، ترجمهی سیداحمد موثقی، قم 6- خدوری، مجید؛ گرایشهای سیاسی در جهان عرب، ترجمهی عبدالرحمان عالم 7- لوین، ز.ا؛ اندیشه و جنبشهای نوین سیاسی اجتماعی در جهان عرب، ترجمهی یوسف عزیزی بنی طرف، انتشارات علمی فرهنگی
[ سه شنبه 92/8/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
|