علوم سیاسی |
فلسفه هگل هگل را میتوان آخرین فیلسوف مکتب ایدئالیسم دانست.
مارکس به اعتقاد خود هگل را از روی سر، بر روی پاهایش قرار داد. بدین معنا که فلسفه و روش او را که دیالکتیک بود به نحوه پویاتری سرانجام بخشید. مارکس روش دیالکتیک هگل را که بر اصل تضاد برقرار بود در عرصه? زندگی بشری وارد کرد. دیالکتیک فلسفه هگل عبارت بود از انتزاعی که در هنگام رویارویی دو نیروی متضاد در وقایع تاریخی و رویدادهای تعیینکننده در تاریخ به وجود میآمد. برای فهم بهتر مطلب میتوان مثال ملموسی زد : یک آونگ را در نظر بگیرید هر گاه از تعادل خارج شود به اوجی در یک سمت میرسد سپس با سرعتی افزوده به سمت دیگر خواهد رفت و اگر نیرویی به آن وارد نشود این بار کمتر از بار قبل منحرف میشوند تا در نهایت به تعادل میرسد . همین در جامعه انسانی از مسائل اجتمائی تا مسائل روزمره و تصمیمات ساده اتفاق میافتد . بدین معنی که هر تصمیمی وقتی در یک سمت از واقعیت قرار میگیرد منجر به صحیح به نظر رسیدن سمت دیگر واقعیت میشود ولی به هر حال روزی این نوسان به تعادل (یافتن واقعیت) میانجامد. هگل آخرین فیلسوف دستگاهساز تاریخ فلسفه غرب است . اطلاعات وسیع او در جمیع معارف بشری در خور تحسین است . نظام فکری او بر اساس دیالکتیک ابتنا یافتهاست . البته ریشههای دیالکتیک را از فلسفه? کانت دانستهاند اما تفاوت عمده? دیالکتیک هگلی این است که مقولات و مفاهیم انتزاعی مندرج در دیالکتیک او منبعث و موجود در هماند . سهپایههایی که هگل ترتیب میدهد همگی ارتباطی معرفتی با هم دارند و از هم جدا نیستند. حال آنکه مقولات کانت صرفاً بر اساس تعین خود فیلسوف در کنار هم قرار گرفتهاند . از خصوصیات مقولات هگل این است که او از جنس به نوع میرسد و سپس هر نوعی را جنسی تازه میانگارد و از آن به انواع پستتر پی میبرد . مثلاً اولین سهپایه? فلسفه? هگل ، «هستی، نیستی، گردیدن» است. او از هستی آغاز میکند. او میگوید هستی اولین و روشنترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و میتواند پایه? مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را در بر دارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. هستی او دارای هیچ تعینی نیست و مطلقاً نامعین و بی شکل و یکسره تهی است و به یک سخن خلاء محض است . این خلاء محض همان نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است. این گذر از هستی به نیستی به گردیدن میانجامدو سه پایه کامل میشود. مقوله سوم نقیض دو مقوله دیگر را در خود دارد ولی شامل وجوه وحدت و هماهنگی آنها نیز هست. بدین گونه گردیدن هستیای است که نیستی است یا نیستیای است که هستی است. به دیگر سخن هگل معتقد بود هستی بر اصل تضاد قائم است.«هر آنچه در عالم خلقت می بینیم دارای ضدی است.شما نمیتوانید به بی نهایت بدون نهایت و به زندگی بدون مرگ بیندیشید.مرد مرد است زیرا زن نیست.هر شیئی بدان سبب خود اوست که چیز دیگری نیست». اساس عقید? هگل بر سه اصل استوار است:وضع،وضع مقابل و و ضع جامع.«هر وضعی دارای وضع مقابل خود است.اما هر چیزی نه تنها ضد خود را در بر دارد بلکه ضد خود است.هستی،نزاع قوای مخالف است برای ترکیب آنها به صورتی واحد.وضع از یک سو و وضع مقابل از سوی دیگر با هم در کشمکش هستند و از ترکیب آنها وضع جامع نتیجه می شود».[1] هگلی های چپگرا مانند فوئرباخ، مارکس و انگلس تحت تاثیر نظریات او قرار گرفتند. فلسفه هگل آنزمان اهمیت خاصی درکشور هایی که در جستجوی هویت ملی -تاریخی بودند، یافت. هگل به جانبداری از انقلاب فرانسه درآغاز نوشت که آن، احساس هیجان انگیز طلوع آفتاب در انسان را زنده می کند.بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 متفقین پیروز مدتی آثار هگل فیلسوف آلمانی را به اتهام خفه نمودن اخلاق در فلسفه ممنوع کردند. هگل صد سال قبل از صعود دولت رایش سوم در نوشته هایش آرزو کرده بود که روزی روح و تفکر آریایی- ژرمن، روح جهان جدید گردد تا بقول او حقیقت مطلق راعملی نماید و وظیفه تاریخی اش را به انجام رساند. به نقل از صاحبنظران، تئوری دولت و تئوری تکامل تاریخ هگل از جمله مقوله هایی بودند که مورد سوء استفاده فاشیسم قرارگرفتند. هگل به دلیل شرایط تاریخی خاص زمان خود خواهان دولت مرکزی سازمانده قدرتمندی بود. او دولت پروس راعملی شدن اراده خدای لایزال و روح مطلق نامید و افتخار میکرد که مزدبگیر و فیلسوف آن دولت است. هگل را ناپدری جهانبینی مارکسیسم نیز می نامند چون دیالکتیک پویای او مورد استفاده مارکس و انگلس قرار گرفت. سه نخاله انقلابی رنجبران یعنی مارکس، لنین و مائو دیالکتیک هگل را موتور سیستم فکری رهایی بخش خود قرار دادند. 170 سال است که هگل شناسان موافق و مخالف خود را با نطریات او مشغول کرده اند. هگل با خودخواهی در باره خود میگفت، یک انسان کبیر، بشریت را محکوم نموده تا او را توصیف کند یا بشناسد. قضاوت پیرامون هگل متنوع تر و بیشتر از کانت است. بعضی ها او را حتا مهمتر از کانت میدانند. یک روحانی مسیحی معتقد بود که هگل تنها فیلسوف روز قیامت است. هگل دیالکتیک ایده آلیستی قبل از خود را به نقطه اوج رساند. او مهمترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان با یک دانش جهانشمول و دایره المعارفی است. بلوخ مینویسد، آینده آگاهانه بشریت بدون هگل امکان پذیر نخواهد بود. یکی از شاگردان او، هگل را آخرین فیلسوف جدی غرب دانست. فلسفه هگل جمع بندی یا آینه تمام عیار تاریخ فلسفه درغرب است. او میخواست بقول خودش، فلسفه را به هدف نهایی اش برساند. هگل طراح یک سیستم ایده آلیسم عینی است که برای شناخت تفکر و هستی کوشش نمود. او کوشش کرد تا به نتایج تمام فلسفه ها و دانش های قبل از خود بپردازد. دیالکتیک ماتریالیستی مارکس بر اساس نظریه مبارزه و اتحاد اضداد او یایه ریزی شد. هگلی های چپگرا مانند فوئرباخ، مارکس و انگلس تحت تاثیر نظریات او قرار گرفتند. فلسفه هگل آنزمان اهمیت خاصی درکشور هایی که در جستجوی هویت ملی -تاریخی بودند، یافت. هگل به جانبداری از انقلاب فرانسه درآغاز نوشت که آن، احساس هیجان انگیز طلوع آفتاب در انسان را زنده میکند. از جانب دیگر مخالفت باهگل از نیمه دوم قرن 19 شروع شد. هگل آنزمان فیلسوف مرتجع ترین دولت اروپایی یعنی دولت پروس شد و دولت کاستی- فئودالی پروس کوشش کرد تا از او بعنوان سمبل روشنفکری سوء استفاده نماید. در اوایل قرن بیستم، هگل گرایان راست جدید کوشیدند تا از مقوله فلسفی دولت در خدمت فاشیسم خود سوء استفاده نمایند. هگل مینویسد، تاریخ جهان صحنه تاتر رضایت و خوشبختی نیست، چون عصر رضایت، صلح و رفاه عصر پوچی و ابتذال است. منتقدین چپ مینویسند با وجود دیالکتیک پویا، فلسفه هگل حاوی عناصر و خصوصیات ارتجاعی- سنتی است. او درمیان متفکرین نیز مخالفینی دارد. شوپنهاور او را شارلاتان ودشمن فلسفه خود دانست. شلینگ افکار هگل را یک محصول بی فایده نامید. راسل تمام آموزشها و درسهای هگل را غلط دانست. کارل پوپر مدعی شد که هگل موجب بدنامی خرد شده و فاقد هرگونه استعداد فلسفی است. به نقل از منتقدین، یکی از سه بخش مهم فلسفه هگل یعنی فلسفه طبیعی او نشان داد که هگل نه تنها از علم زیباشناسی بلکه از علوم طبیعی اطلاع جامعی دارد گرچه او از نظریات استتیک شلینگ کمک گرفته بود. هگل درسال 1770 درجنوب آلمان بدنیا آمد و درسال 1831 براثر بیماری مسری وبا در برلین درگذشت. پدرش کارمند دولت بود. به دلیل نبوغ خاص، او در 8 سالگی از یکی از آموزگاران، مجموعه آثار شکسپیر را بعنوان جایزه دریافت نمود.هگل چون سایر فیلسوفان قرون گذشته در جوانی مدتی برای امرار معاش معلم خانگی نوباوگان اشراف و اریستوکراتی بود. هگل درسال 1801 دکترای خود را درباره علم نجوم به پایان رساند. پیرامون فلسفه هگل میتوان گفت که او به انتقاد از کانت پرداخت و فلسغه کانت را جزم گرایی ذهنی و تنبلی عقل نامید.هگل خلاف کانت ادعا نمود که ذات اشیاء را میتوان با کمک فلسفه و علم منطق شناخت.هگل باردیگر مقوله هایی مانند روح ـ جهان و خدا را که کانت به کنار زده بود مورد بحث قرار داد. او به تعریف مجدد موضوعاتی مانند ابدیت- بینهایت- هویت- ماده - و واقعیت پرداخت.هگل چون هراکلیت نوشت که هرچیز درحال حرکت و جریان یا درحال شدن و تغییر میباشد. در آنزمان هوداران هگل به دو دسته چپگرا و راستگرا تقسیم شدند. مشهور است که هگل هیچگونه اتوپی را تبلیغ و مطرح نکرد چون او امکان هر فلسفه ای را که ورای واقعیات زمان خود باشد، غیرقابل تصور میدانست. دو مشخصه مهم فلسفه هگل؛ متد دیالکتیکی و وابستگی تاریخی آن هستند. هگل میگفت ؛ هنر- دین - فلسفه هرکدام با ابزاری جویای حقیقت خاص و موعود خود هستند. به نظر هگل دیالکتیک، هستی ناآرام است که همیشه بسوی کیفیتی عالیتر درحال حرکت است. او دولت را آخرین شکل سازمان اجتمایی و کاملترین نوع آن میدانست. هگل در طول تاریخ اندیشه از سه نوع دولت نام میبرد؛ دولت مستبد شرقی- آسیایی که فقط حاکمان درآن آزاد هستند، دولت رومی-ی ونانی باستان که فقط شهروندان اشرافی و برده داران درآن آزاد بودند و دولت مسیحی- اروپایی که باید در آن تمام انسانها آزاد گردند.
[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
تاریخ و مردان بزرگ در اندیش? هگل از نظر هگل«خدا مطلق است و مطلق مجموع اشیاء تکامل یافته.خدا عقل است و عقل نسج و بنای قانونی طبیعی است که حیات و روح به موجب آن در حرکت است.خدا روح است و روح زندگی است،تاریخ تکامل روح یعنی رشد حیات است.حیات در آغاز نیروی مبهمی بود که از خود آگاه نبود.جریان تاریخ عبارت از این است که حیات یا روح از خود آگاهی یابد و آزاد شود.آزادی جوهر حیات است همچنانکه کشش جوهر آب است.تاریخ رشد و تکامل آزادی است و غایتش آن است که روح کاملاً و با آگاهی از خود آزاد گردد».[1] هگل اندیشه را«روح زمانه»می نامید.از نظر او هم? افکار و احساسات یک زمان روح آن عصر را تشکیل می دهد و هر چیزی در تاریخ نتیج? آن است.«مردان بزرگ تنها وقتی مؤثر بودهاند که ندانسته آلت«روح زمان»شدهاند.اگر مرد فوق العاده ای با روح زمان سازگار نباشد ضایع می گردد و بهتر آن است که هرگز نمیبود.آن فرزندی که نابغه می شمارندش از پیشینیانش بزرگتر نیست؛این پیشنیان هر کدام سنگی بر روی بنا نهادهاند و نابغ? خلف این خوشبختی را دارد که آخر از همه می رسد و سنگ آخر طاق بنا را می گذارد و بنا به نام او تمام می شود.چنین اشخاصی از افکار کلی که در روایای وجودشان است آگاهی ندارند ولی نیازمندی های زمان را خوب می شناسند و می دانند که دنیا مستعد قبول چه چیزی است.از این روی مردان بزرگ آفریننده نیستند بلکه قابله اند و زمانه را کمک می کنند تا آنچه را که از مدتی پیش در رحمش رشد کرده است بزاید».[2] در حقیقت هگل معتقد بود این تاریخ است که مردان بزرگ را می سازد نه بالعکس. فلسفه تاریخ هگل نویسندگان تاریخهای دست اول را کسانی میداند که رویدادها و اوضاع هم زمان خود را به شکل اثری تصویری برای قوه تصور خواننده درمی آورند. از نظر او محتوای این تاریخها نمیتواند جامع باشد. در این نوع تاریخ نویسی روح نویسنده و روح کارهایی که او روایت میکند یگانه و یکسان است. از این رو او به اندیشیدن درباره خودش نیازی ندارد زیرا خود در روح رویدادها زیست میکند و از رویدادها برتر نمیرود. هگل دومین شیوه تاریخ نویسی را تاریخ اندیشیده می نامد. این نوع تاریخ تاریخی است که نویسنده از واقعیتی که در آن زیست میکند فراتر میرود و نه آنچه در زمان موجود بوده است بلکه آنچه در روح موجود و حاضر است را وصف میکند و به این جهت موضوع آن گذشته به نحو کامل است. او تاریخ اندیشیده را به سه نوع تاریخ انتزاعی، تاریخ کرداری و تاریخ انتقادی تقسیم کرده است. هگل نوع دیگری از تاریخ را تاریخ فلسفی می نامد که دیدگاه تاریخ نویس در آن عمومی است اما روی زمینهای خاص از زندگی قومی تکبه نمیکند. غایت پژوهش فلسفی در طرد تصادف و امکان است زیرا این دو ضرورتی اولیه نیستند و بنابراین در تاریخ غایت کلی و مقصودی مورد نظر است. هگل این نوع غابت را با استفاده از عقل ممکن میداند. روش انتزاعی پیشرفت و تکامل روحی قومی همان جریان کاملا تجربی و محسوسی است که نتیجه کوشش ابتدایی روح است ولی جریان انضمامی تر که کوشش معنوی آن است مهم تر است. تاریخ جهانی نمودار تکامل آگاهی روح از آزادی خود و تحقق بعدی این آزادی است. این تکامل بنا بر ذات خود جریانی تدریجی است و عبارت است از یک رشته موارد تعیین شده و پی در پی آزادی که از صورت معقول یا مفهوم خود آن یعنی ماهیت آزادی در جریان تکاملش به سوی خودآگاهی ناشی میشوند. هگل فلسفه را هرجا زندگی سیاسی است لازم به ظهور میداند زیرا آنچه به هر محتوایی خصلت فرهنگی میدهد مربوط به اندیشه است. او فلسفه را فراهمشده از ترقی کلی فرهنگ میداند. از نظر هگل هر کار فقط تا جایی عینی است که موضوع شناسایی انسان واقع شود و کار بدون اندیشه عینیت ندارد. در شناخت ما از تاریخ جهانی، تاریخ فقط به منزله امری مربوط به گذشته پنداشته میشود ولی تاریخ علاوه بر گذشته با حال نیز سروکار دارد. چون آنچه حقیقی است همیشه در خود و برای خود وجود دارد، نه از آن دیروز است، نه از آن فردا، بلکه امری حاضر است و فلسفه با آنچه موجود و حاضر و واقعی است سروکار دارد.[3]
هگل آشکارا مفهوم دولت کامل (دولت اخلا قی) را از مفهوم دولت سیاسی و دولت بیرونی جدا می کند، هرچند این دو مفهوم اخیر خود دقایقی از اندیشه دولت کامل تلقی می شوند. دولت، محوری ترین مفهوم یا مقوله در مطالعه سیاست و علوم سیاسی بوده و بنابراین تعریف آن، همواره مورد مناقشه پژوهشگران و صاحب نظران بوده است. مفهوم دولت، کاربردها، تعاریف و معانی بسیار گسترده و متعددی دارد و می توان آن را برای اطلا ق به طیف وسیع و مجموعه ای از نهادها، تاسیسات، یک واحد ارضی یا قلمروی جغرافیایی، یک پدیده یا هویت تاریخی، یک ایده یا نظر فلسفی و امثال آن به کار برد. به اعتقاد اکثر نظریه پردازان علوم سیاسی، دولت مفهومی فراگیر و محیط بر حکومت است. در این نوشتار مفهوم دولت مدرن در اندیشه هگل مورد بررسی و توجه قرار گرفته و بر این نکته تاکید می شود که از میان 3 نوع دولت، یعنی دولت بیرونی، دولت سیاسی و دولت اخلا قی، هگل آخری (دولت اخلا قی) را بهترین دولت می داند، زیرا این شکل از دولت را به تحقق روح در تاریخ نزدیک تر می بیند. دولت مدرن برخلا ف نمونه های تاریخی خود آنچنان قدرتمند، عظیم و گسترده است که سرنوشت و ماهیت آن به صورت یکی از موضوعات محوری و مناقشه برانگیز در مباحثات سیاسی و مناقشه های ایدئولوژیک درآمده است. هنوز اختلا ف نظر فراوانی در مورد سوالا تی نظیر ماهیت قدرت دولت چیست؟ منشا قدرت دولت از کجاست؟ آیا قدرت دولت امری الهی و ذاتی است؟ آیا امری برخاسته از طبیعت، جامعه، افراد یا ... است؟ دولت نماینده منافع چه قشر یا طبقه ای از اجتماع است؟ و نیز تفاوت ها و اختلا ف نظرات بسیار جدی و عمیقی راجع به کارکرد مناسب و در واقع راجع به نقش دولت به این معنا که حوزه های وظایف و کارکرد دولت کدام رسالت و وظایف آن چیست؟ و... وجود دارد.دولت غالبا عبارت است از مجموعه مستقلی از نهادهای سیاسی که تحت نام منافع عمومی و در چارچوب قلمروی جغرافیایی معین و بعضا محدود به طور اخص با سازمان یا تشکیلات سلطه سر و کار دارد. روند تکامل دولت در شکل مدرن آن به مثابه قدرتی عمومی، مستقل از حاکم و اتباع آن بوده و واجد اقتدار عالیه سیاسی در محدوده قلمروی معین است که همراه با روند تدریجی و کند تفکیک نهادین در عرصه های سیاسی و اقتصادی، با رشد دولت مطلعه متمرکز و گسترش تولید کالایی ارتباط دارد. [1] .Hegel Philosophy of History,pp.18-21 [2] .Carlyle, T.,Heroes and Hero-Worship,p.1 [3]. هگل، عقل در تاریخ، ترجمه حمید عنایت، انتشارات شفیعی، چاپ اوّل، تابستان 1379، تهران.
[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
ظهور حقیقت در دولت به عقیده هگل، فلسفه به منزله اندیشه جهان تنها زمانی ظهور می کند که واقعیت فرآیند شکل گیری خود را به پایان رسانده باشد. پس از نظر هگل، برای فهم تاریخ فلسفه باید به فلسفه تاریخ پرداخت; زیرا اگر تاریخ برای درک خود به فلسفه نیاز دارد، فلسفه نیز به منظور دستیابی به حقیقت شناخت خود باید از فرآیند تاریخی گذر کند. از این رو، تاریخ از دیدگاه هگل هم روشی است فلسفی و هم واقعیتی است سیاسی، بدین جهت تاریخ ما را به حقیقت می رساند، ولی حقیقت در کالبد جامعه سیاسی به وقوع می پیوندد. ظهور آزادی هگل معتقد است حقوق فردی که در گستره خصوصی جای می گیرد، باید همراه حقوق سیاسی عمومی تکمیل شود; زیرا منافع خصوصی شهروندان بخشی از منافع عمومی و کلی است. به عبارت دیگر، آزادی مدنی شهروندان تنها در نهاد کلی دولت شکل نهایی خود را می یابد. از نظر هگل این تنها راه دستیابی به وحدت همگانی و گستره خصوصی است. به نظر هگل در جمهوری افلا طون، فاعل اجتماعی در زندگی درونی و فردی خود، آزاد نیست; زیرا حدود آزادی و مسوولیت های او را قیم های سیاسی او تعیین می کنند، ولی در دولت مدرن حقوق فرد و مسوولیت های او مکمل یکدیگرند. بدین جهت، هگل به عنوان فیلسوف و اندیشمند سیاست مدرن، اصول ذهنی حقوق فردی مدرن را می پذیرد، ولی آنها را ناقص می داند; زیرا به گفته او اگر دولت تنها بر مبنای حاکمیت حقوق فردی بنا شود، به دلیل انتزاعی بودن اراده فردی، ناتوان و ناپایدار خواهد بود. پس غایت دولت چیزی جز یکسان کردن آزادی فرد و جامعه نیست. از این رو، دولت مدرن دولتی است که تجلی واقعی و نهایی آزادی مدرن باشد. دراندیشه هگل، نقطه آغازین تکوین مفهوم دولت، پدید آمدن انقلا ب فرانسه، تجلی شکست آن در استقرار حکومت ترور و ظهور دوباره اش در ایجاد امپراتوری ناپلئون است. به طور کلی هگل میان مفهوم حکومت و دولت تمایز قائل است. عقلا نیتی که درجهان انسان ها ریشه می دواند، نخستین بار در قالب دولت ظاهر می شود و در خانواده در پی احساس ها و عواطف جای می گیرد و در جامعه مدنی به صورت ابزاری برای سود طلبی خود فرد رخ می نماید. در واقع، عقل تنها در قالب دولت است که به خودآگاهی می رسد. به عبارت دیگر تنها در دولت است که کنش های انسان با اهداف و مقاصد او یکی می شوند. انسان می داند که چه می خواهد و مطابق آن عمل می کند. دولت تبلور عملی و واقعی اندیشه اخلا قی است.بنابراین، دولت نمایانگر عینیت عقل بشر است. از نظر هگل وجود دولت برای ارتقای آزادی انسانی امری لا زم است; زیرا دولت در این اندیشه به هیچ وجه ابزار نیست، بلکه هدفی درخود است. دولت محل تحقق آزادی عقلا نی بشر است. دولت واقعیتی است که در آن فرد آزادی دارد واز آزادی خود برخوردار می شود. هدف غایی در دولت هگلی، آزادی عقلا نی یا اراده کلی است.به نظر هگل دولت دارای معنایی درونی و ظاهری است. انسانها به حکم سرنوشت خود درون دولت ها رشد می یابند، نه به این دلیل که دولت قدرتی گریزناپذیر است، بلکه به این جهت که دولت از درون نهاد آدمیان به عنوان موجوداتی عقلا نی می جوشد، پس دولت و افراد دارای جوهر و غایت مشترکی هستند.هگل به منظور ربط دادن معانی درونی و ظاهری دولت در پی اثبات این نکته بود که جهان عینی نهادها و قوانین، در جهان ذهنی آگاهی انسان ریشه دارد. دولت در اندیشه هگل جزئی از پویش تکاملی روح است و بدین سان معنا و اهمیتی سخت ارزش گذارانه و نیز تاریخی دارد. به زبان شکوهمندانه خود هگل; دولت اراده الهی است. معانی دولت هگل به سه معنا اندیشه دولت را به کار می برد: در تفسیر سنتی اندیشه هگل، تنها به دو معنا اشاره شده است. این سه معنا عبارتند از: دولت بیرونی: دولت در معنای اول مالا به مفهوم مجموعه منظمی از قوانین است که فراتر از ازدحام اغتشاش آمیز بازار قرار دارد. منابع
[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
|