علوم سیاسی |
پیشزمینهی فلسفی وی از هیوم ، روسو و لایبنیتز تأثیرپذیری زیادی داشت و بر فلاسفه بعد از خود مانند هگل، و کل جریان ایدهآلیسم آلمانی نیز تأثیر زیادی بر جای گذاشت. از او نقل شده که «هیوم مرا از خواب دگماتیسم بیدار کرد.» معروف است که وقتی کانت کتاب امیل روسو را به دست گرفت، حتی گردش روزانهی خود را هم کنار گذاشت چرا که میخواست کتاب را یکمرتبه تمام کند.[15] معرفت شناسی یرای شروع معرفت شناسی کانت باید گفت معرفت شناسی شاخهای از فلسفه است که به عنوان نظریه چیستی معرفت و راههای حصول آن تعریف میشود.مثلا از کجا وچگونه متوجه شویم مطلبی درست است و ریشه شناخت ما از کجامی آید؟ در اصل این مسئله معرفت شناسی مهم ترین بخش از فلسفه مدرن بعد از لاک به حساب می آید که تمام موفقیت های مکتب تجربه گرایی در انگلستان در این ضمینه است.یکی از بزرگترین تجربه گرایان و فلاسفه تاریخ بریتانیا که هم دوره کانت بود ، دیوید هیوم بود که تجربهگرایی را به اوج خود رساند.[16]یک روز کانت مشغول بزرگ ترین اثر هیوم یعنی تحقیق در فاهمه انسانی بود که اعلام کرد که :از خواب جزم اندیشانه(متعصبانه) اش بیدار شده است.[17] پس کانت نوعی نگاه متعادل و بینابینی یا سنتزی در برخورد با دو مشرب مسلط آن زمان، یعنی فلسفه قاره و فلسفه انگلستان در پیش گرفت و همین نگاه به وی امکان داد تا به دور از حب و بغضهای رایج در میان پیروان این دو مشرب امکان تلفیق و ترکیب آنها را فراهم سازد و سنتز یا برابر نهاد دیگری ارایه کند که نام او را در عرصه? نظام فلسفی جهان و فلسفه کلاسیک آلمان به اوج افتخار برساند. یکی از میراثهای اساسی به جای مانده از دستگاه فکری و تحلیلی کانت مبادرت به فراهم ساختن بستر نقد به عنوان یکی از بسترهای چالش برانگیز در عرصه? فلسفه? مدرن اروپاست. او همانند تجربه گرایان معتقد بود که ابتدائا باید به قوهی شناخت پرداخت و محدودیتها و تواناییهای آن را معلوم کرد و این بستر را با تدوین سه اثر مهم که بعدها به صورت کلاسیکهای فلسفه? مدرن و ایدهآلیسم آلمانی درآمدند پی میگیرد؛ یعنی در قالب نقد عقل محض و دوم نقد عقل عملی و سوم نقد قوه حکم یا نقد داوری. او یازده سال چیزی منتشر نکرد تا نقد عقل محض را به اتمام رساند در سال 1781 بزرگ ترین شاهکار فلسفی خود و یکی از بهترین آثار فلسفی تاریخ بشر در کنار کتاب جمهور از افلاطون و اخلاق از اسپینوزا.[18] به این ترتیب، وی با ترکیب این دو مشرب روند تکامل فلسفه را متحول ساخت و مسیر آن را دگرگون کرد. در این راه او دو حرکت یا گام اساسی را در پیش گرفت. او در کتابش: 1. با تاکید بر قوت و توانمندی این ادعای تجربهگرایی که تجربه? حسی تنها منبع شناخت و منشا تمام آرا و اندیشههای انسان به شمار میرود ولی نتیجهگیری بدبینانه? آن را قبول نداشت که نمیتوان این آرا و اندیشهها را توجیه نمود و علت یا عللی برای آنها اقامه کرد. 2. از سوی دیگر، این ادعای عقلگرایی را نیز قبول نداشت که حقایق واقع درباره? مساله? وجود یا عدم پدیدهها و اشیا تنها به مدد عقل قابل شناسایی است. میتوان حرکت کانت را خروج عقلگرایی و ایدهآلیسم از بنبستهای کور آن دانست.[19] او می خواست بر نگاه فلسفی هیوم چیره شود که تاحدی هم توانست و هم نتوانست.او اثبات کرد که بر خلاف نظر هیوم می توان نظام متافیزیکی بوجود آورند ولی نمی توان گفت که خداوند وجود دارد.در اصل در کتابش تمام روش های اثبات وجود خداوند را زیر سوال برد که همین بعده ها برایش دردسر تراشید.کتاب به حدی سخت بود که وقتی برای هرتس ، دوستش، فرستاد آن را نیمه خوانده پس فرستاد. استدلالش این بود که بیش تر از این خواندن کتاب با احتمال دیوانگی همراه خواهد بود. کتاب بیش تر از 800 صفحه از استدلال های مشکل بود به همین خاطر تازه 5 سال بعد در 1786 حکومت پروس متوجه دیدگاه کانت می شود و آن را برای چاپ ممنوع می کند.و بامرگ شاه در سال 1797 کانت خود را از قید تعهد نسبت به این تصمیم آزاد دید(البته حکومت این را تایید نمی کرد) و دو باره نقد خرد عملی اش را نوشت.[20] راهحل پیشنهادی کانت برای این مسئله که چگونه حکم ترکیبی پیشین دربارهی ممکن است آنست که به جای آنکه فرض کنیم اشیاء اصلاند و ذهن ما ادراک خود را تابع حقیقت آن ها می کند، فرض کنیم که ذهن ما اشیاء را بر ادراک خود منطبق میسازد. بنابراین موضوع ناممکن است که بدانیم ادراک ذهن ما با حقیقت اشیاء منطبق هست یا نه. کانت این استدلال را انقلاب کوپرنیکی خود میخواند. [21] در کتاب نقد عقل عملی نیز که در 1788 تالیف شد به تحقیق در خصوص مابعدالطبیعه یعنی شناخت مسایلی چون وجود خدا، جاودانه بودن روح، جبر و اختیار انسان، ضرورت آزادی و نظایر آنها پرداختهاست.
[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
تقابل بین کانت و تجربه گرایی هیوم تجربه گرا بود.برای واضح فهمیدن این مطلب به گفتگوی فلسفی زیر توجه کنید: سوال:متافیزیک دقیقاً چیست؟ جواب:این کلمه اول به برخی از آثار ارسطو اطلاق می شد که پس از اثر بزرگ او در طبیعیات(فیزیک) به کار می رفتند و به همین سبب آن ها را "بعد از فیزیک"یا بعد از طبیعت نامیدن که معادل یونانی اش متافیزیک است.(معادل اسلامی آن مابعد الطبیعه است) سوال:اما هنوز نفهمیدم متافزیک دقیقا چه معنایی دارد؟ جواب:در این اثر ارسطو او به علمی(فیلسوفان مدرن قبول ندارند این علم است زیرا علم وابسته به تجربه و محاسبات است) می پرداخت که فراتر از موجودات طبیعی یا فیزیکی اند.به طور خلاصه ارسطو می گفت این ها اصولی هستند که بر شناخت ما از از جهان طبیعی حاکم اند و هر چه در طبیعت رخمی می دهد ریشه اش به متا فیزیک بر می گردد.چیزی که مورد قبول تمام فلاسفه متافیزیک باور بعد چه دینی وچه غیر دینی مورد قبول کامل است.مثلا فلاسفه مسلمان همه اتفاق های طبیعی را که براساس علت و معلول کار می کردند را به جوهر یا واجب الوجود مربوط می دانستند به ویژه فارابی و ابن سینا. به عبارت دیگر متافیزیک به فرای جهان فیزیکی که ما تجربه می کنیم می پردازد. سوال:اما چگونه می دانیم که چیزی که ورا جهان طبیعی که تجربه کرده ایم وجود دارد؟ جواب:نمیدانیم به همین خاطر فیلسوفان مدرن متافیزیک را قبول ندارند و معتقدند متافیزیک یک سوتفاهم است.[22] متافیزیک شامل متافیک های آلمانی شامل کانت،هگل،نیچه وشوپنهاور تا ادیان ابراهیمی وسنتی مصر باستان و... می شوند که همه غلط اند.در اصل این ها به توضیح مواردی پرداختند که توانایی بررسی آن را نداشتند.دلیل تفاوت ادیان در تقاط مختلف جهان همین است.در خاور میانه بنا بر استدلال های درست کرده خوشان به اسلام می رسند و در هند به خدای شش دست آبی رنگ!این تفکرات اصلاً مبنی ندارند. سوال:اما کانت چنین نکرد؟ جواب:کانت مصمم بود نظام متافیزیکی جدیدی بسازد.پیش از لو هیوم درست به همان نتیجه فلاسفه مدرن رسیده بود.هیوم فکر می کرد متافیزیک را از بین برده است. سوال:چطور؟ جواب:با زیر سوال بردن هر چیزی که نمی توان با تجربه ی خود ناییدش کرد.این شکاکیت هر چیزی را که انسان طی اعصار و قرون مختلف به آنان معتقد شده بود اما هرگز آنان راتجربه نکرده بود را کنار گذاشت. سوال:مثلا چه چیزی را؟ جواب:مثلا خدا یا تمام ادیان. سوال:کانت چه کرد؟ جواب:کانت نشان داد علی رغم شکاکیت هیوم و تجربه گرایی می توان نظام متا فیزیکی ساخت.این طرح فلسفی را در نقد خرد محض خود پیاده کرد.او فلسفه خود را فلسفه انتقادی نامید ولی در نهایت موفق به ساخت نظام متافیزیکی شد ولی نتوانست وجود خداوند را اثبات کند بلکه مجبور شد(کانت دوست داشت یک متافیزیک باور و یک دین دار باشد و مرتب تلاش می کرد متافیزیک از هر نوع ممکن را اثبات کند ولی بعضی اوقات به خواسته ی خود نمی رسید زیرا انتقادات به دین شدیدا منطقی بودند از این رو در بین فیلسوفان دوره متافیزیک آلمان از همه معتقد تر بود یا حداقل دوست داشت معتقد باشد.) تمامی راه های آن را زیر سوال برد و موضعی ندانم گرایانه در برابر آن گرفت.برای آشنایی بیشتر با فلسفه انتقادی او باید نقد خرد محض را بخوانید.[23]
[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
اخلاق کانت معتقد بود که ارادهی خیر و حسن نیت تنها مفهوم ذاتاً خوب است [24] و معنی حسن نیت، انجام وظیفه است، تنها دلیل موجه برای ادای وظیفه همان وظیفه بودن آن است و هیچ دلیل دیگری نباید داشته باشد، و اگر کسی از ترس مجازات و یا به امید پاداش ادای وظیفه کند، تکلیف خود را انجام نداده است. کانت در این زمینه گفته است :« من خواب میدیدم و می پنداشتم که زندگی تمتع است جون بیدار شدم دیدم وظیفه است.»[25] تکلیف عملی است که شخص برای متابعت از قاعدهی کلی انجام می دهد. به عبارتی دیگر تکلیف احترام به قانون است.[26] قاعدهی اخلاقی اصلی کانت این است که شخص باید همواره چنان عمل کند که گویی شیوهی عمل او قانون فراگیر طبیعت خواهد شد و همواره و همهوقت قانون کلی خواهد بود.[27] قاعدهی اساسی دیگر در فلسفهی کانت بیان میدارد که انسان غایت فی نفسه است و باید با هر انسانی، خواه خود و خواه دیگران به عنوان غایت رفتار کرد نه وسیلهی رسیدن به هدف.[28] زیباییشناسی کانت زیبایی را صورتی از غایتمندی میداند، البته زمانی که مستقل از ارایه? یک غایت فهم و دریافت شود چرا که کانت غایتمندی را بدون غایت میپذیرد. به اعتقاد کانت قضاوت یا داوری نوعی ملکه و قوه? استعداد عمومی است و همه? افراد در معرض یا در محدوده? آن قرار دارند و طبعاً کم و بیش تحت تأثیر آن هستند یا از آن برخوردارند اما داوری بر خلاف تصور رایج تنها قدرت تمیز یا انتخاب نیست بلکه از طریق هماهنگسازی و ایجاد اعتدال یعنی ایجاد امر زیبا و یا از طریق کنار گذاشتن و محو یا فرارفتن (امر والا) میتوان مفهوم داوری را ارتقا بخشید. از سوی دیگر کانت در کتاب نقد قوه? داوری میکوشد تا شکلی بسیار زیبا و عالی از احساس را در قضاوت زیباشناختی پیدا کند که به گونهای ماتقدم و پیشینی تجربه? لذت و رنج را تعیین نماید. این تجربه حاکی از هماهنگی (امر زیبا) یا محو و از بین رفتن (امر والا)ای است که هر گونه نقد و داوری مستلزم آن است. آزادی اراده در مورد مسئلهی آزادی اراده، کانت قائل به مختار بودن و ارادهی آزاد انسان است. او معتقد است که این موضوع به برهان و استدلال نیازی ندارد [29] و عقل محض در تحلیل این مسئله عاجز است. او وجود انسان را شامل وجه طبع و عقل میداند. طبع انسان مربوط به طبیعت است و تابع علیت و جبری، اما عقل انسان از جملهی معقولات است و زمانی نیست. پس هنگامی که انسان از عقل خود پیروی کند و تکالیف خود را انجام دهد، محکوم ارادهی خود یعنی آزاد خواهد بود.[30] آزادی از دیدگاه کانت،آزادی مادامی که با آزادی هر فرد دیگر، بتواند در چارچوب یک قانون عمومی برقرار باشد، تنها حق اولیهای است که به هر انسانی به دلیل انسان بودنش تعلق دارد. کانت همه? دیگر اصلهای حقوق بشری مانند برابری و استقلال انسان را از همین اصل بنیادین آزادی مشتق میکند. کانت در فلسفه? سیاسی خود، نه تنها آخرین پیوندهای میان اندیشه? سیاسی دوران جدید و دورانهای پیش از آن را بطور قطعی میگسلد، بلکه فراتر از آن، مفهوم حق طبیعی عصر روشنگری را به گونهای پیگیر رادیکالیزه میکند. وقی آرای آزاداندیشانه روسو در انقلاب کبیر فرانسه به بار نشست،کانت از شادی گریست،احساسی که در جامعه محافظه کار آلمانی و اخلاق تا حدی سیاست گریزش مغایرت داشت. کانت در بین فیلسوفان مدرن کمتر به سیاست و فلسفه سیاسی توجه می کرد.[31] خدا و بقای نفس کانت برهانی در جهت اثبات وجود خداوند ارائه میکند که به برهان اخلاقی مشهور است. او استدلال میکند که عقل عملی حکم میکند که انسان وظیفه دارد به دنبال خیر تام باشد. خیر تام شامل فضیلت کامل و سعادت کامل است. هم چنین عقل عملی حکم میکند که هر وظیفهای تنها در صورتی بر عهدهی مکلف است که از عهدهی آن برآید و مهیا کردن شرایط جهان خارج برای رسیدن به خیر استعلایی، از عهده? انسان خارج است. پس باید خالقی در طبیعت این هماهنگی را برقرار سازد که همان خداست. این نوع استدلال ابداع کانت است چرا که پیشینیان از اثبات وجود خداوند تعهد اخلاقی را نتیجه میگرفتند اما کانت مسیر عکس را میپیماید.[32] در مورد بقای نفس نیز کانت استدلالی مشابه میآورد و میگوید که نفس انسان خود را مکلف مییابد که به سوی کمال و سعادت و خیر تام حرکت کند اما در این دنیا عقل پایبند تمایلات و طبع است و سعادت و خیر تام با هم به دست نمیآیند، پس میتوان امیدوار بود پس از مرگ در جهانی که این تباین میان عقل و طبع وجود نداشته باشد به کمال برسد.[33] انتقادات هگل از کانت به خاطر تفکر انتزاعی و تلاش در جهت شناخت پیش از شناخت یافتن انتقاد میکند و این کار را مثل خودداری از تن به آب زدن پیش از شنا آموختن می داند. [34] آثار
منابع
[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل فیلسوف بزرگ آلمانی و یکی از پدید آورندگان ایده الیسم آلمانی بود. تاریخگرایی و ایدهآلیسم او انقلاب عظیمی در فلسفه? اروپا به وجود آورد و سنگ بنای مارکسیسم و فلسفه قارهای شد. زندگینامه هگل در 27 اوت 1770میلادی در اشتوتگارت، در خانوادهای مؤمن به تعلیمات لوتری به دنیا آمد. از کودکی در زمینههای گوناگونی مانند ادبیات، فلسفه، و موضوعات مختلف دیگر، به مطالعه میپرداخت و در این کار از حمایت و تشویق مادرش - که سهم فراوانی در پرورش فکری وی در کودکی داشت - برخوردار بود. پدر او از کارمندان دولت بود. هگل یکی از شش فرزندی بود که پدر و مادرش به دنیا آوردند اما فقط یک خواهر و یک برادرش تا بزرگسالی زنده ماندند. خانواده? او ارزش زیادی برای آموزش و فرهنگ قایل بودند. هگل در سه سالگی به مدرسهای رفت که به آن مدرسه? آلمانی میگفتند و در 5 سالگی وارد مدرسه? لاتین شد. او پیشتر از مادرش لاتین آموخته بود و به همین خاطر صرف ابتدایی کلمات لاتین را میدانست. در واقع شیفتگی هگل برای آموختن در طول عمرش، با آموزههای مادرش در خانه آغاز شده بود. در سال 1784 هگل برای ادامه? تحصیل به دبیرستان ایلوستره رفت و در آنجا کمی با مفاهیم عصر روشنگری آشنا شد. از سال 1788 او تحصیلات دینی خود را در مدرسه? دینی پروتستان توبینگر در شهر توبینگن ادامه داد؛ جایی که با فیلسوف آینده فردریش شلینگ و شاعر بزرگ آلمان فردریش هولدرلین همکلاس و دوست شد. این سه تن به انقلاب فرانسه، به عنوان بزرگترین واقعه? عصرشان، توجه ویژهای داشتند، روزنامههای فرانسوی را پیگیری میکردند و باشگاهی برای بحث و مطالعه پیرامون ادبیات انقلابی به راه انداختند. پس از فراغت از تحصیل در توبینگن در سال 1793، هگل شغلی به عنوان معلم سر خانه در برن پیدا کرد. او در مدت اقامت در برن مطالعاتش را ادامه داد و آثار زیادی نوشت. مهمترین نوشته? او در این مدت زندگی مسیح بود. همچنین مجموعهای از دستنوشتههای او با عنوان استقرار شریعت در مذهب مسیح در همین دوران نوشته شد که هیچکدام از آنها چاپ نشد. در سال 1797 او در پاسخ به پیشنهاد کاری هولدرلین به فرانکفورت نقل مکان کرد. در مدت اقامت هگل در فرانکفورت، شلینگ که با حضور در فضای روشنفکری ینا و تأثیرپذیری از فیخته، رشد کرده بود و به عنوان پروفسور در دانشگاه ینا مشغول تدریس بود، از هگل دعوت کرد که در کنار او در دانشگاه مشغول به کار شود. به این ترتیب در سال 1801، هگل در 31 سالگی مشغول تدریس فلسفه در دانشگاه شد. اواخر همان سال هگل اولین کتاب فلسفی خود را با نام تفاوت دستگاههای شلینگ و فیخته در فلسفه منتشر کرد. هگل و شلینگ همچنین تا سال 1803 مجلهای را به نام نشریه? انتقادی فلسفه منتشر کردند. هگل در سال 1805 در دانشگاه ینا به مقام پروفسوری ارتقا یافت و 2 سال بعد، درست در زمانی که سپاه ناپلئون ینا را اشغال میکرد، اثر ارزشمندش را با نام پدیدارشناسی روح منتشر کرد. پس از پیروزی فرانسه بر پروس و تعطیلی دانشگاهها او به دنبال شغل به شهر بمبرگ رفت و در آنجا به عنوان ویراستار روزنامه مشغول به کار شد. در همین سال فرزند غیر قانونی او، لودویگ فیشر به دنیا آمد. پس از آن، در سال 1808، هگل به نورنبرگ رفت و تا سال 1816 در دبیرستانی به تدریس پرداخت. در این مدت او ازدواج کرد، صاحب دو فرزند به نامهای کارل فریدریش ویلهلم و ایمانوئل توماس کریستین شد و دومین اثر بزرگ خود را با نام علم منطق منتشر کرد. در سال 1816، کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ به هگل پیشنهاد شد. او به هایدلبرگ رفت و تا سال 1818 که در دانشگاه برلین مشغول به تدریس شد، در همانجا ماند. او در مدت اقامت در هایدلبرگ کتاب دائرةالمعارف علوم فلسفی را منتشر کرد. در برلین او بر همان کرسیای نشست که از سال 1814 -سال مرگ فیخته- خالی مانده بود و تا پایان عمر همانجا ماند. هگل در مدت استادی در برلین، سخنرانیهای زیادی در حوزههای فلسفه، تاریخ، هنر، دین و فلسفه? تاریخ داشت؛ به طوری که شهرت او و شناخته شدن فلسفه? هگل به عنوان یک مکتب فلسفی به همین دوران باز میگردد. در سال 1821 او اثر ارزشمند دیگرش را به نام عناصر فلسفه حق منتشر کرد. هگل در سال 1830 رئیس دانشگاه برلین شد و بالاخره به سال 1831 به سبب شیوع وبا در 14 نوامبر فوت کرد. دستنوشتههای زیادی بعد از مرگ از او بهجای مانده بود که به مرور تنظیم شد و به صورت کتابهای مختلف انتشار یافت.[1]
[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
آثار هگل هگل در دوران زندگی خود تنها چهار کتاب منتشر ساخت: پدیدارشناسی روح (یا پدیدارشناسی ذهن): برداشت وی از فراگرد آگاهی از ادراک حسی تا دانش مطلق (1807) علم منطق ، دائرةالمعارف علوم فلسفی ، عناصر فلسفه حق و ارباب و بنده وی همچنین شماری مقاله نیز به چاپ رساند. آثار هگل به مشکل فهم بودن مشهور هستند. برتراند راسل در تاریخ فلسفه? غرب وی را مشکل فهمترین فیلسوف غرب معرفی میکند. ترجمه فارسی آثار هگل (به ترتیب سال چاپ در ایران)
[ دوشنبه 93/7/28 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
|