سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علوم سیاسی
 

    7-انگاره حقوقی از قدرت را راشرح داده وآنرا از منظر فوکو نقد کنید.

مساله ی تبارشناسی این است که قدرت و دستگاههای قدرت چیستند؟ و آیا تحلیل قدرت را می توان به نحوی از اقتصاد نتیجه گرفت؟ ویژگیِ مشترک انگاره ی حقوقی قدرت(انگاره ی لیبرالِ قدرت سیاسی) و انگاره ای که خود را به جای انگاره ی مارکسیستی جا زده است، اقتصادگرایی در نظریه قدرت است:

در نظریه حقوقی و کلاسیک، قدرت حقی تلقی می شود که می توان آنرا به شیوه ی تملک کالاها تصاحب کرد، و بنابراین می توان آنرا از طریق فعلِ حقوقی، در ازای واگذاری چیزی یا انعقاد قرارداد، منتقل یا بیگانه کرد. در انگاره ی مارکسیستی نیز نقش قدرت اساسا تداوم روابط تولید و بازتولید سلطه ی طبقاتی است، یعنی قدرت سیاسی علت وجودیِ تاریخی خود را در اقتصاد می یابد. در ادامه فوکو دو پرسش مهم را مطرح می سازد: اول اینکه آیا قدرت بر اساس کالا طراحی شده و قابل تملک، انتقال و بیگانه سازی است؟ دوم اینکه آیا قدرت همیشه نسبت به اقتصاد در درجه دوم اهمیت قرار دارد و علت وجودیِ قدرت اساسا خدمت کردن به اقتصاد است؟ در پاسخ به این پرسش ها فوکو ابزارهای تحلیل غیر اقتصادی قدرت را محدود می داند:

*- یک پاسخ این است که قدرت چیزی مبادله شده نیست، بلکه چیزی است که اِعمال شده و تنها در کنش وجود دارد. این انگاره قدرت را چیزی میداند که سرکوب می کند.

*- پاسخ دیگر این است که قدرت اساسا استمرار روابط اقتصادی نیست بلکه اساسا در ذاتِ خود، یک رابطه ی نیرو است. این فرضیه قدرت را جنگ یا ادامه ی جنگ دانسته(معکوس گزاره ی کلازویتس) و می گوید قدرت را بایستی بر اساس جنگ تحلیل کرد. این امر متضمن سه چیز است: اولا قدرت سیاسی به جنگ پایان می دهد و حکومت صلح را برقرار می سازد ولی آثارِ قدرت و بی تعادلیِ ناشی از نبرد جنگی گذشته را تعلیق و خنثی نمی کند، بلکه عدم تعادل نیروهای متجلی شده در جنگ را طی یک جنگ خاموش تصدیق و بازتولید می کند. ثانیا درونِ این صلح مدنی، این مبارزه های سیاسی و تعدیل روابط نیرو به منزله ی ادامه ی جنگ و قطعاتی از جنگ هستند. ثالثا تصمیم نهایی تنها از جنگ و با زور اسلحه حاصل می شود و نبرد نهایی به سیاست پایان خواهد بخشید.

در پایان و بعنوان نتیجه گیری می توان دو نظام بزرگ را برای تحلیل قدرت در مقابل هم گذاشت:نخست شاکله ی حقوقی(قرارداد- ستم) که بر اساس قدرت به منزله ی یک حق اساسیِ واگذار شده، مفصل بندی گردیده است. در اینجا اگر قدرت حدود قرارداد را نقض کند، خطر تبدیل شدن آن به ستم وجود دارد. سپس شاکله ی جنگ- سرکوب(سلطه- سرکوب) را داریم که در آن سرکوب فقط پیاده سازیِ رابطه ی مستمر زور است در چارچوب صلحِ نیم بندی که جنگِ مداوم آنرا متزلزل می سازد. در اینجا شقوق تضاد را نه امر مشروع و نامشروع، بلکه مبارزه و تسلیم تشکیل می دهد. فوکو توجه زیادی به دو مفهوم سرکوب و جنگ مبذول داشته، به مفهوم سرکوب مظنون بوده و معتقد است سازوکارهای دخیل در صورت بندی های قدرت، از سرکوب فراتر و از آن متفاوت است، پس این مفهوم قادر به ارائه توصیفی قانع کننده از سازوکارها و آثار قدرت نیست.

8-در تحلیل قدرت مویرگی یا انضباطی باید بدنبال پاسخ دادن به چه پرسشی باشیم؟

در نگرش سیاسی و فلسفی عمومی معاصر،قدرت همواره معادل حکومت تلقی می شود و     حکومت،تنها صاحب امتیاز قدرت به حساب می آید و مردم فاقد آن هستند.بر پایه ی این     نگرش،کشمکش اصلی در جوامع،تضاد بین فرادستان"صاحبان قدرت" و فرو دستان"افراد فاقد قدرت" می باشد،بنابراین،در این دیدگاه،چالش اصلی عبارت است از تلاش فرودستان در جهتبه دست گرفتن تمام یا بخشی از قدرت و در پی آن رسیدن به رهایی و آزادی،اما فوکو اینبرداشت از قدرت را نوعی توهم می داند و اظهار می دارد،نباید قدرت را به عنوانامتیازی که تصاحب و تملک می شود در نظر گرفت،بلکه باید آن را به منزله ی شبکه ای ازمناسبات دانست که همواره در حال گسترش و فعالیت است.فوکو،قدرت و مناسبات آن را درروابط میان شهروندان یا در مرز میان طبقات اجتماعی نمی بیند،بلکه آن را شبکه ایگسترده که تا اعماق جامعه پیش رفته است و همه ی افراد در این شبکه کم و بیشدرگیرند،می داند،چه بالایی ها و چه پایینی ها!چه حاکمان و چه زیردستان،همگی در مسیراعمال قدرتند. قدرت در اندیشه فوکو به شکل مویرگی مفهوم سازی شده است.قدرت مانند خون در شبکهمویرگی بدن به هر نقطه ای می رسد و آن را تحت تأثیر قرار می دهد. بر همین مبنا،فوکو از ما می خواهد که در توصیف اثرات قدرت از به کاربردن واژه های منفی،دست برداریم.یعنی واژه هایی نظیرک"قدرت طرد می کند"،"سرکوب میکند"،"جلوگیری و سانسور می کند"و ...مبین مناسبات قدرت نیست و در واقع به عقیده یوی،"قدرت تولید می کند."به طور کلی میشل فوکو،این اندیشمند فرامدرن نقشی تعیین کننده در طرح ادبیاتمربوط به قدرت دارد.باتوجه به این توضیح از آنجایی که قدرت مویرگی در پیکره اجتماع جریان دادرد بجای پیداکردن مشروعیت سلطه حکمان بر مردم باید پاسخ به این سئوال داد که چرا زیردستان سلطه می خواهند؟ وچه چیز شیوه زندگی اجتماعی افراد را محدود و محصور می کند ؟

9-قدرت مویرگی چه چیزی را به سوژه تبدیل می کند؟ وچگونه؟

از دیدگاه فوکو،قدرت چیزی است که در مالکیت دولت،طبقه حاکمه و یا شخص حاکم نیست،برعکس قدرت یک استراتژی است:قدرت نه یک نهاد و نه یک ساختار بلکه"وضعیت استراتژیکیپیچیده" و "کثرت روابط میان نیروها"،است.هر جا قدرت هست،مقاومت هم هست و قدرت درواقع برای برقراری خود نیازمند وجود شمار کثیری از نقاط مقاومت است. تنها بر روی افراد آزاد و اعمال آن ها اعمال می شود و آنان را برمیانگیزد تا از میان گزینه های مختلف دست به انتخاب بزنند.از همین رو شرط وجودقدرت،رابطه مستمر آن با مبارزه،مقاومت و آزادی است.اما هر جا نافرمانی و مقاومت بهپایان برسد،رابطه قدرت هم پایان می یابد فوکو معتقد است قدرتیک مفهوم ساده ی ابلاغی از بالا به پایین و دستوری نیست،بلکه در شبکه ای از روابطدرهم پیچیده،ساری و جاری است.همان چیزی که ساختار جامعه را تعیین و آن را مشروع میکند.قدرت در این مفهوم ریشه در لایه های مختلف تعاملات اجتماعی و زبانی(مفاهیم)دارد.به عبارت دیگر اعمال قدرت به شکل یک بردار خطی رو به پایین اجرا نمی شود بلکهبه اصطلاح در یک ظرف گفتمانی شکل می پذیرد و معنی می یابد:در اندیشه ی فوکو"مسألهقدرت" در همه جا جاری است،در نسبت ها و اهمیت یافتن مناسبت ها،در روابط و تعاملاتزبانی و کلامی میان افراد،طبقات و گروه های اجتماعی که به روش ها و منش های گوناگونابراز می شود. فوکو معتقد است قدرت امری"مولد" است وقدرت هویت و ذهنیت را تولید می کند.به علاوه از نظر او قدرت صرفاً از یک منبع نشأتنمی گیرد و نمی توان فقط دولت یا طبقه حاکم را منشأ ایجاد قدرت دانست

به طور خلاصه،حمله به تفکیک و شکل قدرت است که خود را بر زندگی روزمره بلاواسطه ایکه به فرد هویت می بخشد.این قدرتی است که افراد را به سوژه تبدیل می کند.بنا برتعریف فوکو سوژه یعنی:1)منقاد دیگری بودن به موجب کنترل و وابستگی2)مقید به هویتخود بودن به واسطه آگاهی و خودشناسی که هر دو معنی حاکی نوعی قدرت مسخر کنندهاند.از نظر فوکو به طور کلی سه نوع مبارزه وجود دارد:یا علیه اشکال سلطه قومی،مذهبیو اجتماعی است،یا علیه اشکال استثمار است،یا علیه سوژه شدگی و انقیاد،یعنی چیزی کهفرد را به خودش مقید می کند و بدین شیوه وی را تسلیم دیگران می سازد.به گمان فوکو باید از مدینه هایآرمانی و پی گیری مبادی نخستین دست کشید و برای رسیدن به "آزادی" و "جامعه ای آزاد" با زیاده طلبی های قدرت و سوژه سازی های آن مبارزه کرد و چون قدرت در همه جا پخشاست شهروند نیز باید به کمک استراتژی های موضعی در برابر آن موضع بگیرد،زیرا اینقدرتی که ریشه های تاریخی دارد چیزی نیست که با یک شورش یا انقلاب برافتد بلکه بایدقدم به قدم جلوی گسترش آن را گرفت.

بطور خلاصه قدرت درون جامعه فقط قدرت حاکم برمردم نیست بلکه اتباع هم در روابط متقابل خود هم سلطه دارند سلطه انقیاد های متعددی است که درون جامعه برقرار است وابزاری تکنیکی است که به مرور انقیادها را دائمی می کندودرفرایند تدریجی وصلح طلبانه باعث می شود به یک سوژه تبدیل شود.حال انسانی که در ذیل روابط اجتماعی است وقدرت را می شناسد جایگاهی در شرایط اجتماعی اشغال می کند وفردیت به میان می آید درنهایت این پیوند ها بدن های پیرامونی را بوجود می آورند که در روابط خود قدرت را تشکیل می دهند وقدرت فقط ارتباط حاکم وفرد نیست بلکه افراد قدرت راخودشان اعمال می کنندواز لایه های بالا تا پایین این قدرت مویرگی دیده می شود

 


[ چهارشنبه 92/10/11 ] [ م. مباشری ] [ لطفا نظر دهید ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره سایت

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 84
بازدید دیروز: 78
کل بازدیدسایت: 404583
انقلاب اسلامی