سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علوم سیاسی
 

4-  گفتمان پزشکی جدید چگونه باعث شکل گیری علوم انسانی جدید شد؟

    «میشل فوکو»، متفکر فرانسوی، از منظری بیرونی، فراز و فرودهای علم را مورد تحقیق قرار داده است. از نگاه او، دیرینه شناسی، تحلیل شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی است. موضوع دانش و تجربة پزشکی جایگاه مهمی در مطالعات «فوکو» در خصوص تکوین علوم انسانی جدید دارد. در کتاب «تولد درمانگاه» از ظهور و تشکیل بدن فرد به عنوان موضوع معاینه و تحلیل علم پزشکی بحث می شود. از دیدگاه فوکو، پزشکی نخستین گفتمان علمی دربارة فرد است و در تشکیل علوم انسانی نقش مهمی داشته است. زیرا نخستین بار در گفتمان پزشکی بود که فرد به عنوان موضوع معرفت اثباتی ظاهر شد و تصور انسان به عنوان سوژه و ابژة معرفت نخستین بار شکل گرفت. در مراحل اولیة علم پزشکی، مرگ حد نهایی بود و با آن همه چیز پایان می گرفت. اما با تحول در دانش پزشکی و با پیدایش آناتومی،‌ که با جسد صامت سروکار داشت، روان شناسی زاده شد و از ادغام مرگ در اندیشة پزشکی، علم پزشکی معطوف به فرد پدید آمد. به طور کلی پزشکی با ایجاد مفهوم تفرد و فناپذیری، نقش مهمی در تکامل علوم انسانی مدرن داشته است که فرد را موضوع شناخت اثباتی خود قرار می دهند در عصر کلاسیک، انسان خود موضوع دانش نبود و آگاهی معرفت شناسانه نسبت به انسان وجود نداشت. پس امکان علوم انسان هم منتفی بود. در نظام اپیستمة کلاسیک، انسان به عنوان ابژه و سوژة دانش جایی نداشت. تنها در عصر مدرن است که انسان جایگاه ابهام آمیز سوژه و ابژة دانش را اشغال می کند و با ظهور این جایگاه، امکان تکوین علوم انسانی پیدا می شود صورتبندی معرفتی عصر مدرن، برخلاف عصر کلاسیک تجزیه شده و حاوی چند جهت یا بعد است. اپیستمة مدرن فضایی سه بعدی است: یکی بعد علوم طبیعی و ریاضی؛ دوم: بعد تأمل فلسفی؛ سوم: بعد علوم زیست شناختی،‌ زبانی و تولیدی. علوم انسانی در فضای درون این سه ضلع قرار دارند و از این رو دارای جایگاهی مبهم و لرزان اند. مشکلات روش شناسی و مفهوم سازی علوم انسانی، نتیجة ضروری موقعیت معرفت شناختی آنها است. بدینسان علوم انسانی هم از صورتبندیهای ریاضی و علوم طبیعی استفاده می کنند، هم روشها و مفاهیم علوم زبانی، زیست شناسی و اقتصادی را به کار می برند و هم با شیوة زیست انسان به عنوان موضوع تأمل فلسفی سروکار دارند. در نتیجه علوم انسانی همواره ماهیتی ثانوی و غیرقطعه داشته اند... علوم انسانی معطوف به نمایشها و نشانه ها هستند. انسان به عنوان مجموعه یی از نشانه ها مورد بحث است. موضوع بحث این علوم، ‌زیست، کار و زبان انسان نیست، بلکه نشانه هایی است که از طریق آنها انسان زندگی می کند و به وجود خود و اشیاء نظم می بخشد

5-  «اپیستمه» را تعریف کنید وبگوئید منطق تحولات آن به جه شکلی است؟

    " اپیستمه"، مجموعه روابطی است که در یک عصر تاریخی به کردارهای گفتمانی موجد دانشها، علوم و نظامهای فکری وحدت می‌بخشد. به عبارت دیگر روابط وحدت بخشی که بین اعصار تاریخی وجود دارد(عصر رنسانس، کلاسیک ومدرن) .اپیستمه نوعی از دانش نیست بلکه به سخن ساده تر،مجموعه روابطی است که در یک عصر تاریخی میان علوم،در سطح قواعد گفتمانی وجود دارد. گفتمان هر عصری اپیستمه است.

شکل منطق تحولات اپیستمه چنین است که در هر عصری بین علوم وحدت هست رنسانس، کلاسیک ومدرن وبه استناد به این اصل می توان قواعد آن را دست یافتنی کرد خودآگاهی سیر تکاملی ندارد کسست ایجاد شده نظام دانایی بین علوم واخلاق را از طریق اپیستمه دست می یابد این گسست به مرحله بعدی می رسد منطق اینها را باید دست یافت از اپیتسمه کلاسیک واپیستمه رنسانس .اپیستمه درعصر کلاسیک نشانه ها در تمام مباحث زبان شناسی درجدولی از تفاوت ها قرار می گیرد در رنسانس بین واژگان شباهت با دنیای خارج بوجود آمد  صورتبندی معرفتی عصر مدرن، برخلاف عصر کلاسیک، تجزیه شده و حاوی چند جهت یا بعد است. اپیستمه مدرن فضایی سه بعدی است و سه بعد را در بر می‌گیرد: یکی بعد علوم طبیعی و ریاضی، دوم بعد تأمل فلسفی و سوم بعد علوم زیست شناختی، زبانی و تولیدی. علوم انسانی در فضای درون این سه ضلع قرار دارند واز اینرو دارای جایگاهی مبهم و لرزانند.

     

6-  انگاره مارکسیستی از قدرت را شرح دهید وآنرا از منظر فوکو نقد کنید؟

در نظریه حقوقی و کلاسیک، قدرت حقی تلقی می شود که می توان آنرا به شیوه ی تملک کالاها تصاحب کرد، و بنابراین می توان آنرا از طریق فعلِ حقوقی، در ازای واگذاری چیزی یا انعقاد قرارداد، منتقل یا بیگانه کرد. در انگاره ی مارکسیستی نیز نقش قدرت اساسا تداوم روابط تولید و بازتولید سلطه ی طبقاتی است، یعنی قدرت سیاسی علت وجودیِ تاریخی خود را در اقتصاد می یابد. در ادامه فوکو دو پرسش مهم را مطرح می سازد: اول اینکه آیا قدرت بر اساس کالا طراحی شده و قابل تملک، انتقال و بیگانه سازی است؟ دوم اینکه آیا قدرت همیشه نسبت به اقتصاد در درجه دوم اهمیت قرار دارد و علت وجودیِ قدرت اساسا خدمت کردن به اقتصاد است؟ در پاسخ به این پرسش ها فوکو ابزارهای تحلیل غیر اقتصادی قدرت را محدود می داند: یک پاسخ این است که قدرت چیزی مبادله شده نیست، بلکه چیزی است که اِعمال شده و تنها در کنش وجود دارد. این انگاره قدرت را چیزی میداند که سرکوب می کند. پاسخ دیگر این است که قدرت اساسا استمرار روابط اقتصادی نیست بلکه اساسا در ذاتِ خود، یک رابطه ی نیرو است. این فرضیه قدرت را جنگ یا ادامه ی جنگ دانسته(معکوس گزاره ی کلازویتس) و می گوید قدرت را بایستی بر اساس جنگ تحلیل کرد. این امر متضمن سه چیز است: اولا قدرت سیاسی به جنگ پایان می دهد و حکومت صلح را برقرار می سازد ولی آثارِ قدرت و بی تعادلیِ ناشی از نبرد جنگی گذشته را تعلیق و خنثی نمی کند، بلکه عدم تعادل نیروهای متجلی شده در جنگ را طی یک جنگ خاموش تصدیق و بازتولید می کند. ثانیا درونِ این صلح مدنی، این مبارزه های سیاسی و تعدیل روابط نیرو به منزله ی ادامه ی جنگ و قطعاتی از جنگ هستند. ثالثا تصمیم نهایی تنها از جنگ و با زور اسلحه حاصل می شود و نبرد نهایی به سیاست پایان خواهد بخشید.بطور خلاصه دوایراد فوکو چنین است 1- قدرت یک امر تمام شدنی نیست چیزی است مداوموکنشی دائمی نه چیزی که تمام شود ویا مبادله شود 2- اگر بپذیریم که قدرت مبادله ای نیست بلکه رابطه ی نیروی متداوم آیا بهتر نیست براساس جنگ تحلیل کنیم ؟

19- مهمترین نقد آگامبن برفوکو چیست؟

اگرچه آگامبن بیش از همه زیر تأثیر  فوکو  بوده و آثار آگامبن از اندیشه‌های فوکو به ویژه در حوزه سیاست زیست (Biopotitics ) تاثیر شایانی پذیرفته است.آن‌چه اهمیت دارد، این است که وی در حد کار فوکو متوقف نماند، بلکه کوشید تا از وی فراتررود. آگامبن با دودمان پژوهی مفهوم حیات در ارتباط با سیاست از دوران ارسطو و روم باستان تا به امروزه، ‌ـ به تعبیر خودش خواسته تا از تعارضات نهفته در ساختار قدرت سیاسی پرده بردارد. بدین منظور او با خوانش آرای ارسطو در باب سیاست و نیک ‌زیستی (سعادت) eudaimonia براین نکته پای می‌فشارد که قدرت سیاسی در غرب، حیات برهنه یا حیات حیوانی و ادغام آن در حیات نیک یا حیات سیاسی به تعبیر ارسطو امکان‌پذیر شده است. بر این اساس است‌که‌آگامبن به اردوگاه‌ها مثل آشویتس، گوانتانامو و... توجه می‌کند و آن‌ها را پارادایم مدرنیته سیاسی می‌داند. به نظر آگامبن، اردوگاه‌های عصر جدید، نمایانگر تناقض راستین نهفته در حیات سیاسی غرب است. درواقع در«اردوگاه»‌ است‌که انسان ازحیات نیک (یا حیات سیاسی) عاری و از هرگونه هویتی تهی می‌شود.از دیدگاه آگامبن، اردوگاه فوران حیات برهنه انسانی است.

آگامبن معتقد است که:

-        تکنیک های سیاسی که همان در نظریه فوکو که همان پلیس و... هستند با تکنولوژی نفس که قدرت مویرکی انضباطی و.. است و در پیوند باهم سیاست مدرن را تشکیل داده اند ابهام دارد وروشن نیست که چه نقطه مرکزی وپیوندی بین آنها بر قرار است

-        نقطه تقاطع تکنیک های نفس وتکنیک های فردی قدرت با رویه های کلی که در بدنه قدرت وجود دارد کجاست؟

بعبارت دیگر در هر رابطه یک قدرت تکنیک نفس وجود دارد مثل رابطه ملم واستاد که این با رابطه سیاستمدار تفاوت دارد البته در جامعه بندگی اراده فرد به یک قدرت عینی تبدیل می شود ولی باز با رابطه سیاستمدار تفاوت دارد

-        اینکه سوژه چطورایجاد می شود مشخص نیست

واینکه فوکو می گوید :«در قدرت عینی حاکم از شرایط استثنایی استفاده می کند »حاکم قدرت دارد تا حیات طبیعی وحیات سیاسی را بهم وصل کند حاکمیت بیرون از قواعد است ولی حیات برهنه وحیات سیاسی را می تواند پیوند دهد . ودر شکل گیری سیاست مدرن اولا حیات طبیعی از سیاست حذف می شود وثانیااین حاکم است که حیات برهنه را از حیات سیاست جدا می کند و در نهایت با استفاده از حکومت وشرایط اینها را درهم ادغام می کند واینجاست که زندگی عادی به یک زندگی نیک تبدیل می شود. نتیجه این که امر سیاسی ساده نیست ودر اینجا تمایز بین حیات سیاسی وحیات برهنه وجود ادارد


[ یکشنبه 92/10/8 ] [ م. مباشری ] [ لطفا نظر دهید ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره سایت

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 287
بازدید دیروز: 21
کل بازدیدسایت: 408219
انقلاب اسلامی