علوم سیاسی |
اثبات گرایی (پوزیتیویسم ) و نقدآن پوزیتویسم، به طور کلی مکتبی است که ابتدا در علوم تجربی معنا پیدا کرد. بر این اساس، در علومی مانند فیزیک و شیمی، مبنای بحث را اثبات تجربی قرار دادند. وقتی این مبنای اثبات گرایانه به حوزه منطق کشیده شد و ارزش قضایا و گزارهها از این منظر مورد بحث قرار گرفت، پوزیتیویسم منطقی شکل گرفت. در رابطه با مبانی اثبات گرایی، بیان چند نکته واجد اهمیت است؛ نخست اینکه، این مکتب ریشه در مباحث فکری قرن هفدهم دارد. اما از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم دوران شکوفایی خود را سپری نمود. مبنای اصلی اثباتگرایی منطقی این است که ارزش یک گزاره یا قضیه به اثبات تجربی آن است. به عبارت دیگر، اثبات تجربی یا علمی در تعریف اثباتگرایی، محوریت دارد؛ و اثبات گرایی، معیار صدق را اثبات از طریق مشاهده و شهود به شکل عینی(objective ) میداند. بنابراین گزاره های مابعدالطبیعی، ارزشی و دینی از تعریف و شمول اثباتگرایی خارج میشوند. زیرا این گزارهها، نه به وسیله تجربه قابل اثبات هستند و نه قابلیت ابطال دارند. به بیان دیگر، اثباتگرایان معتقدند که قضایای ارزشی و متافیزیکی در حوزه علم(science ) قرار نمیگیرند و در نتیجه قضایای علمی نیستند. در اوایل قرن بیستم، حلقه وین اصطلاحی را به نام علم یگانه جعل کردند. مقصود آنها از علم یگانه این بود که میتوان روششناسی مشترکی را بین همه علوم تعریف نمود، به طوری از حیث روش، همه علوم در یک طبقه قرار گیرند. به عبارت دیگر، اصحاب دایرهالمعارف به دنبال کشف «علم یگانه» و دستهبندی علوم به وسیله روشهای تجربی بودند. بر این اساس، کلیه علوم دارای روش واحدی خواهند شد که همان روش تجربی و علمی است. بنابراین تفاوت چندانی بین علوم تجربی مانند فیزیک یا شیمی و علوم انسانی مانند جامعهشناسی و علوم سیاسی وجود نخواهد داشت. بر این اساس، علوم اجتماعی باید از روشهایی که در علوم تجربی مورد استفاده قرار میگیرند، تبعیت کنند. روشهای علوم تجربی عبارتند از: مشاهده، پردازش فرضیه، آزمون فرضیه به شکل تجربی یا به عبارت دیگر، تایید یا رد آن فرضیه براساس تجربه و بالاخره رسیدن به قانون در راستای فرضیه. نکته مهم دیگر در زمینه اثباتگرایی این نکته است که افراد حلقه وین با استفاده از رساله تراکتاتوس ویتگنشتاین متقدم، معتقد بودند که گزاره های متافیزیکی مهملاند و بنابراین نه صادق و نه کاذب هستند. در نتیجه میتوان گفت که مبانی اثباتگرایی، هر چند که با مبانی دینی هیچ نوع ضدیتی ندارند، هیچ گونه سازگاری نیز بین آنها وجود ندارد. زیرا اثبات گرایی، اساسا هر نوع گزاره متافیزیکی و دینی را خارج از «علم» می داند. نسیت اثباتگرایی و فلسفهسیاسی اثباتگرایی در حوزه علوم سیاسی در قالب مکاتبی چون رفتارگرایی تجلی پیدا نموده است. رفتارگرایان، واحد تحلیلهای خود را رفتار انسان قرار میدهند. آنها معتقدند که ما باید در تحلیل جامعه، واحدی داشته باشیم تا بتوانیم نشان دهیم که مثلا در انتخابات، چه رفتاری از سوی جامعه رخ خواهد داد. رفتارگرایان با پذیرش مبانی اثباتگرایی مانند عدم دخالت ارزش ها در قضاوت ها، معتقدند که میتوان علم فارغ از ارزش ارائه نمود. کاربرد رفتارگرایی توسط بسیاری از اندیشمندان علوم سیاسی تا اواسط قرن بیستم به اوج خود رسید و بدین ترتیب علوم سیاسی با این رشد تبدیل به یک رشته و دیسیپلین علمی شد. اما باید گفت که نسبت پوزیتیویسم و فلسفه سیاسی، نسبت معکوس بوده است، یعنی هر چه رفتارگرایی و پوزیتیویسم تا اواسط قرن بیستم به اوج خود می رسید، فلسفه سیاسی به حضیض خود نزدیک میشد و با نوعی رکود مواجه گشت. البته منظور از فلسفه سیاسی، فلسفه سیاسی قارهای است که عمدتا در کشورهایی مانند آلمان و فرانسه رشد کرده بود. به عبارت دیگر، در این دوره متفکران و اندیشمندان اثباتگرا معتقد بودند که فلسفه سیاسی چیزی جز بازیهای زبانی نیست و با تحلیل منطقی و زبانی میتوان بسیاری از مسائل سیاسی را حل یا منحل نمود. به عنوان مثال، فلاسفه تحلیلی معتقد بودند که مسائل مهمی مانند عدالت و عدالت اجتماعی چیزی جز گرفتاریهای زبانی نیستند و اگر بتوان با استفاده از روشهای زبانی این مسائل را توضیح داد، نزاع ها و اختلافات موجود بین موافقان و مخالفان عدالت اجتماعی تا اندازه زیادی برداشته خواهد شد. اما از دهه 1960 میلادی به خصوص با انتشار کتاب نظریهای در باب عدالت جان راولز در سال 1971، فلسفه سیاسی احیا شد. در نتیجه، به همان میزان که فلسفه سیاسی در حال احیا شدن بود، نقادان اثباتگرایی هم چه در حوزه فلسفه و چه در حوزه علوم اجتماعی بیشتر میشدند و پوزیتیویسم برتری خود را از دست میداد. این وضعیت تاکنون نیز ادامه دارد و باعث شده تا فلسفه سیاسی جایگاه مناسب خود را پیدا نماید. امروزه اثبات گرایی یکی از پارادایم های موجود در علوم اجتماعی به شمار می رود و تنها پارادایم موجود و یا پارادایم بلامنازع نیست. نسبت اثباتگرایی با نظامهای سیاسی اثباتگرایی، مبنایی برای مکاتبی مانند رفتارگرایی در علوم اجتماعی است؛ و بنابراین اثباتگرایی به طور مستقیم ارتباط تولیدی با نظامهای سیاسی ندارد. لیبرالیسم هم شاخههای متفاوتی دارد. به عنوان نمونه، لیبرالهای فایدهگرا ارتباط وثیقی با اثباتگرایی دارند، در حالی که برخی از شاخههای لیبرالیسم چنین ارتباطی را ندارند. اما به طور کلی میتوان گفت لیبرالیسم با مبانی اثباتگرایی سنخیت دارد. اما در دهه های اخیر و به ویژه از زمانی که لیبرالها به جماعتگرایان نزدیک شدهاند، شرایط تغییر کرده است. امروز به همان اندازه که لیبرالها که به جماعتگرایی نزدیک شدهاند، به همان اندازه نیز انتقاداتی را بر پوزیتیویسم وارد میکنند. ناقدان اصلی اثباتگرایی کدام جریانات بودهاند و این نقدها بر چه اساسی استوار بوده است؟ یکی از ناقدان اثباتگرایی، که البته برخی از مبانی آن را نیز پذیرفته بود، کارل پوپر بود. پوپر، مبنای ابطالگرایی را در مقابل اثباتگرایی مطرح نمود. مدعای اصلی او این بود که میزان صدق یک قضیه به اثبات تجربی آن نیست، بلکه به قابلیت ابطال و ابطال نشدن آن تا اطلاع ثانوی است. به بیان دیگر، پوپر معتقد بود که قضایایی علمی هستند که قابلیت ابطال داشته باشند، اما هنوز ابطال نشده باشند. اگر مثال معروف، کلاغهای سیاه را در نظر بگیریم، اثباتگرایان با روش استقرایی اعتقاد داشتند که دیدن هر کلاغ سیاه، به درجه صدق این گزاره که "همه کلاغها سیاه هستند" افزوده می شود. اما از نگاه ابطالگرایی پوپر، حتی اگر 999 کلاغ سیاه رویت شود، ولی یک کلاغ سفید دیده شود، این قضیه از عمومیت خارج می شود. علاوه بر ابطالگرایی پوپر، مکاتب دیگری هم در مسیر نقد اثباتگرایی گام برداشتهاند و اساسا مبانی این مکتب را هدف قرار دادهاند. مهمترین این مکاتب، مکتب تفهمی است که هم شامل جامعهشناسانی چون ماکس وبر می شود و هم شامل مکاتب هرمنوتیکی میشود. هرمنوتیسینها معتقدند که ما باید با یک موضوع همدلی کنیم و با درنظر گرفتن پیش فرضها، آن موضوع را فهم کنیم. بنابراین برخلاف اثباتگرایان که معتقد بودند میتوان ارزش ها را از واقعیت ها تفکیک نمود و یک قضیه را به صورت عینی و تجربی مشاهده و اثبات نمود، طرفداران هرمنوتیک بر این باور هستند که باید قضایا را فهم نمود. به طور کلی، کلیه گرایشاتی که در هرمنوتیک وجود دارد، جملگی نقاد اثبات گرایی محسوب می شوند و از این لحاظ تفاوتی بین هرمنوتیک شلایرماخر و هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر وجود ندارد. یکی دیگر از جریانات منتقد اثباتگرایی، مکتب انتقادی یا فرانکفورت است که نقدهای جدی را به مبانی پوزیتیویسم وارد کرده است و مهمترین مفروضات این مکتب را زیر سوال برده است. به طور مثال، یکی از مفروضات اصلی مکتب اثباتی این است که ما میتوانیم پیش فرض های خود راکنار بگذاریم و واقعیت فارغ از ارزش داشته باشیم. در این مکتب، همچنین علمی بودن به معنی غیرایدئولوژیک بودن و عدم داشتن گرایشات ارزشی است. در حالی که یورگن هابرماس به عنوان یکی از آخرین متفکران مکتب انتقادی معتقد است که دانش علمی و عینی به معنای اثباتی نمیتواند کافی و وافی باشد، زیرا در فلسفه سیاسی نیاز به مساله مهمتری به نام رهایی است و رهایی، خود گزاره ای ارزشی است. بنابراین گزارههای ارزشی نمیتوانند از واقعیت فلسفه سیاسی جدا شوند. در نتیجه، هابرماس به آن نوع از فلسفه سیاسی گرایش دارد که انتقادی است و انتقادی بودن مرحله ای فراتر از عینی بودن و فارغ از ارزش بودن اثبات گرایانه است. مسائل روششناسانه جزو مسائل کلیدی و اساسی در فلسفه و علوم سیاسی هستند. این مسائل ممکن است، برخی از اوقات در غرب با ابهامات و چالشهایی روبرو باشد، اما در ایران، این مسائل به طور دوچندان با بحران مواجه هستند. به عنوان مثال، مبانی روشی اثباتگرایی و انعکاس آن در علوم سیاسی، یکی از معضلاتی است که نظام دانشگاهی ما با آن مواجه است. در این زمینه به نظر میرسد نوعی افراط و تفریط مشاهده میشود. به عنوان نمونه، برخی از اساتید معتقدند که علوم سیاسی باید دقیقا براساس روشهای اثباتگرایانه تدریس شود و علمی بودن به معنی عدم دخالت ارزشها و پیش داوریهاست. این گونه اساتید حتی در مباحث اندیشه ای دانشجو را مجبور به انتخاب متغیر مستقل و وابسته می کنند؛ در حالی که این کار اصلاً ضرورتی ندارد. به نظر میرسد این گونه افراد از سالهای دهه 1960 به این سو حرکت نمیکنند و نه تنها تمایلی به بومی سازی علوم سیاسی در کشوری مانند ایران که در آن دین و سیاست در ارتباط کامل با هم هستند، ندارند بلکه تمایلی به بهرهگیری از مکاتب نقاد اثباتگرایی نیز از خود نشان نمیدهند. به عبارت دیگر، ارائه کردن دانش علوم سیاسی با روش های اثباتگرایانه به معنی دو موضوع است؛ اولا به معنی نادیده گرفتن مکاتب نقاد اثباتگرایی است و ثانیا به معنی لازم ندیدن بومی سازی علوم سیاسی با توجه به شرایط و مسائل جامعه ایران است. از طرف دیگر، در بکارگیری روش های اثباتی نیز نوعی تفریط در بین اساتید و محققان علوم سیاسی مشاهده میشود. به عبارت واضح تر، برخی معتقدند که با توجه به نقدهای وارد بر اثباتگرایی، بهرهگیری از آن هیچ فایدهای نخواهد داشت. به عقیده این افراد، امروز دیگر اثباتگرایی، پارادایم غالبی در غرب نیست و بنابراین نمیتوان از آن استفاده نمود. روشهایی که رفتارگرایان برای تحلیل مسائل جامعه استفاده میکنند، روشهای کمی، میدانی و آماری است که البته این روشها همچنان تا حدودی معتبر می باشند. مخالفان بهرهگیری از اثباتگرایی به این نکته توجه ندارند که اثباتگرایی در زمان اوج خود در غرب، بسیاری از دستاوردها را به دنبال داشت، هر چند که بعدها با نقدهایی همراه شد. ضمن آن که در کشورهای جهان سوم که روش های اثباتی به طور کامل مورد استفاده قرار نگرفتهاند، صحبت از نقد پوزیتیویسم و عدم بکارگیری از روشهای اثباتی چندان سخن صوابی نمیباشد. این در حالی است که برخی از مخالفان اثباتگرایی در ایران معتقدند که میتوان از نقدهای پسامدرنیته بر مدرنیسم و اثباتگرایی استفاده نمود. اما ذکر این نکته ضروری است که هر چند نمیتوان از نقدهای وارد بر اثباتگرایی از منظر پست مدرن چشم پوشی نمود، اما متفکران مذهبی نباید از این نقدها استقبال نمایند و آنها را بکار گیرند. زیرا اگر مدرنیته به شکلی دارای تفکر نسبیگرایانه است، پست مدرنیته به طور کامل بر مبنای نسبیت استوار است و به هیچ عنوان قائل به حقیقت نمیباشد. در نتیجه میتوان گفت که پست مدرنیسم به هیچ عنوان با تفکر دینی دارای سازگاری نمیباشد. ضمن آنکه بهرهگیری از نقدهای پست مدرن در جامعهای امکان پذیر است که دوره مدرنیسم را سپری کرده باشد و مدرنیته در آن به طور کامل جا افتاده باشد. بنابراین این خوف میرود که با غلبه کامل مخالفان اثباتگرایی فواید روشهایی مانند مصاحبه و پرسشنامه از میان رود. به عبارت دیگر، همه روشها به میزانی میتوانند بهرهای از واقعیت را داشته باشند و به همان میزان میتوانند بر اساس نیازی که وجود دارد و نیز بر مبنای سنخیت با موضوع تحقیق، مورد استفاده قرار گیرند.
[ دوشنبه 92/9/4 ] [ م. مباشری ]
[ لطفا نظر دهید ]
|