نظریه های جدید درعلوم سیاسی
1-دکارت
عَقْل یا خِرَد به نیروی درونی انسان گفته میشود که کنترل و مهار کننده امیال او میباشد. عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه هستند. افلاطون، دکارت و اسپینوزا از فیلسوفان عقل گرا هستند.
شناخت از نظر دکارت
در مقدمه گفته شد که پس از فرو ریختن منطق و فلسفه قدیم، مىرفت که شک فراگیر شود و حتى اصول دین و اخلاق زیر علامت سؤال شکاکان قرار گیرد.
دکارت خواست در مقابل این شک فراگیر سدى بسازد، تا جلوى پیشروى آن را بگیرد.
وى مىخواست یقینى را پایه گذارى کند که شک نتواند در آن نفوذ نماید، لذا در هر چه مىتوانست شک کند، شک کرد تا به چیزى برسد که دیگر نتواند در آن شک کند. به چنین چیزى هم رسید.
وى یقین به وجود «من اندیشنده» را کشف کرده گفت: من اندیشنده در هر چه شک کنم، دیگر در وجود خودم نمىتوانم شک کنم.
قضیه من هستم هر بار که گفته شود، یا به ذهن بیاید، بالضروره صادق است.
اینک عین عبارات دکارت در کتاب تأملات با حذف مکررات و عبارات غیر ضرورى نقل مىشود: من در تأمل اول، نخست دلائلى را مطرح کردهام که بر اساس آنها مىتوانم به طور کلى در همه چیز مخصوصاً در اشیاء مادى شک کنم و این دست کم تا وقتى است که ما براى علوم، مبانى دیگرى جز آنچه تا کنون به دست آوردهایم در دست نداشته باشیم.
منفعت چنین شک عامى، هر چند در آغاز چندان روشن نیست؛ امّا بسیار بزرگ است؛ زیرا ما را از هر گونه پیش داورى نجات مىدهد . تأمل دیروز آن چنان ذهنم را از شک پر کرد که دیگر یاراى فراموش کردن آنها را نمىبینم.
درست مثل این که ناگهان در آبى بسیار ژرف افتاده باشم.
به قدرى مضطربم که نه مىتوانم پایم را در پایاب محکم کنم و نه این که با شنا، خود را روى آب نگه دارم.
با این همه، تلاش خواهم کرد باز هم به همان راهى روم که دیروز مىرفتم.
از هر چیزى که کمترین تردیدى در آن تصور کنم آن چنان پرهیز خواهم کرد که گوئى یقین دارم باطل محض است، و در این مسیر همچنان پیش خواهم رفت تا به چیزى برسم که قطعى باشد.
ولى آیا اطمینان یافتهام که خودم وجود ندارم؟ هرگز! اگر من درباره چیزى اطمینان یافته باشم یا صرفاً درباره چیزى اندیشیده باشم، بىگمان مىبایست وجود داشته باشم... بنابر این بعد از امعان نظر در تمام امور و بررسى کامل آنها، سرانجام باید به این نتیجه رسید و یقین کرد که این قضیه «من هستم» یا «من وجود دارم» را هر بار که بر زبان آورم، یا در ذهن تصور کنم، بالضروره صادق است... .
امّا در این صورت من چیستم؟ چیزى که مىاندیشد.
چیزى که مىاندیشد چیست؟ چیزى است که شک مىکند؛ ادراک مىکند؛ به ایجاب و سلب حکم مىکند؛ مىخواهد؛ نمىخواهد؛ همچنین تخیّل و احساس مىکند؛ زیرا این موضوع که من هستم که شک مىکنم، مىفهمم و رغبت دارم، به خودى خود آن قدر بدیهى است که در اینجا به وضوح بیشتر آن نیاز نیست؛ همچنین یقینى است که قدرت تخیّل، در من هست ؛ زیرا هر چند همان طورى که قبلاً فرض کردم، ممکن است آنچه من تخیّل مىکنم حقیقت نداشته باشد؛ امّا همین قدرت تخیّل، واقعاً در من وجود دارد و همواره جزئى از فکر من است.
بارى، من همانم که احساس مىکنم؛ یعنى از راه اندامهاى حسى به چیزهایى، ادراک ومعرفت حاصل مىکنم؛ زیرا واقعاً نور را مىبینم، صدا را مىشنوم و حرارت را احساس مىکنم؛ امّا ممکن است؛ بگویید که همه اینها نمودهایى است کاذب و من در خوابم.
فرض کنیم چنین باشد؛ امّا بهر حال من مىبینم مىشنوم و احساس حرارت مىکنم و این دیگر نمىتواند کاذب باشد . این درست همان چیزى است که در من احساس نامیده مىشود...
در گفتار فوق کاملاً روشن است که دکارت مىخواهد بگوید: بعضى از معلومات من، شناخت بىواسطه است؛ مثل علم من به وجود خودم و حالات درونىام، از قبیل احساس، ادراک، تصمیماتم و... که بدون واسطه، آنها را درک مىکنم.
بنابر این خطا در اینها ممکن نیست و بعضى دیگر از معلومات من نیز با واسطه به من مىرسد، مثل علم من به وجود اشیاء خارجى که توسط حواس پنجگانه به دست مىآید.
با امکان خطا در حس، ممکن است در بعضى از مواقع علمى را که از این طریق، به دست مىآورم، خطا باشد.
پس مىتوان گفت: معلومات ما بر دو دسته هستند:
دسته اول: معلومات بالذات، یا حضورى.
این معلومات بدون واسطه براى ما حاصل است؛ مثل شناخت خودم به خودم و آنچه در درونم مىگذرد.
دسته دوم: معلومات بالعرض، یا حصولى.
این معلومات نیز با واسطه براى شناخت خودم به وجود خودم حاصل است؛ مثل شناخت من نسبت به اشیاء خارجى که توسط حواس پنجگانه به من مىرسد و قابل خطا نیز مىباشد.
عقل از نظر دکارت
دکارت در رساله گفتار در روش راه بردن عقل می گوید: چهار دستور آینده مرا بس است به شرط آن که عزم دائم راسخ کنم بر اینکه هرگز از رعایت آن ها تخلف نورزم.
نخست اینکه هیچ گاه هیچ چیز را حقیقت نپندارم جز آن که درستی آن بر من بدیهی شود. یعنی از شتابزدگی و سبق ذهنی سخت بپرهیزم و چیزی را به تصدیق نپذیرم مگر آن که در ذهنم چنان روشن و متمایز گردد که جای هیچ گونه شکی باقی نماند.
دوم آنکه هر یک از مشکلاتی را که به مطالعه در می آورم تا می توانم و تا اندازه ای که برای تسهیل حل آن لازم است تقسیم به اجزا نمایم.
سوم آن که افکار خویش به ترتیب جاری سازم و از ساده ترین چیز ها که علم به آن ها آسانتر باشد آغاز کرده و کم کم به مرکبات برسم و حتی برای اموری که طبعا تقدم و تاخر ندارد ترتب فرض کنم.
چهارم آن که در هر مقام شماره امور و ساده کردن را چنان کامل نمایم و بازدید مسائل را به اندازه ای کلی سازم که مطمئن باشم چیزی فروگذار نشده است.
دکارت می گوید: یک چیز هست که در آن شک نتوان کرد و آن این که شک می کنم. چون شک می کنم فکر دارم و می اندیشم. پس کسی هستم که می اندیشم و یا به عبارت معروف او می اندیشم - پس هستم.
دکارت به رساله گفتار در روش راه بردن عقل سه ضمیمه تحت عناوین نور شناسی، کائنات جو، و هندسه تحلیلی اضافه کرد...
خلاصه
دکارت معتقد است که برای پی بردن به چیزی که وجود دارد باید شک کرد واز روش شک ورزی به وجود آن چیز پی برد.وزیربنای تمام شناخت ما همان اصول اساسی است که در بوته شک قرار می گیرد.او می گوید من فکر می کنم پس هستم .وی ویژگی ذهن راچنین می داند که ذهن بدون واسطه به محرک وخود جوش عمل می کند وعقل سنگ محکی فراهم می کند که با آن می توان معلوم کرد چه چیز شناخت است دکارت که یک فیلسوف عقل گرا است معتقد است که ما موجوداتی عقلایی هستیم که از جوهر ی به نام ذهن ساخته شده ایم اما ایراد بزرگ دکارت اینست که وجود جهان خارج از ذهن را درست پاسخ نداده است .